اشعارپاکسازی اندیشهفهرست موضوعی
پاکسازی اندیشه
گفتم که: رخم به رنگ چون کاه مکن | کس را ز من و کار من آگاه مکن |
گفتا که: اگر وصال ما می طلبی | گر میکشمت دم مزن و آه مکن |
((ابو سعید ابو الخیر)) |
آمد بر من قاصد آن سرو سهی | آورد بهی تا نبود دست تهی |
من هم رخ خود بدان بهی مالیدم | یعنی ز مرض نهاده ام رو به بهی |
((ابو سعید ابو الخیر)) |
در میان بحر گردون مانده ام | وز درون پرده بیرون مانده ام |
بنده را زین بحر نامحرم برآر | تو در افکندی مرا تو هم برآر |
نفس من بگرفت سر تا پای من | گر نگیری دست من ای وای |
من جانم آلودست از بیهودگی | من ندارم طاقت آلودگی |
یا ازین آلودگی پاکم بکن | یا نه در خونم کش و خاکم بکن |
خلق ترسند از تو من ترسم ز خود | کز تو نیکو دیده ام از خویش بد |
مرده ای ام می روم بر روی خاک | زنده گردان جانم ای جانبخش پاک |
هرکه در کوی تو دولت یار شد | در تو گم گشت وز خود بی زار شد |
نیستم نومید و هستم بی قرار | بوک درگیرد یکی از صد هزار |
((عطار)) |