حق طلبی
از نظر قرآن، انسان به طور طبیعی و فطری حقطلب است و گرایش به حق دارد، زیرا کمالگرایی و نقصگریزی در انسان، فطری و طبیعی است و از آنجایی که کمال تنها در حق یافت میشود و باطل چیزی جز نقص نیست، او به حق گرایش داشته و از باطل گریزان است.
بنابر این انسان، با توجه به ماهیت و ساختار فطریاش باید جویای حق و پیرو حقیقت باشد، راه درست را برگزیده و همیشه با حقیقت همراه و همدم باشد. و بنا بر مسئولیت و هدفی که از خلقت، برایش تعریف شده باید در درون و برون نفس خویش با تمسک به حق و مصادیق تعریف شده آن با باطل در پیکار و نبرد باشد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چگونه حق را بشناسد و معیار تشخیص حق و باطل چیست؟
و اصولاً آیا میتوان گفت: که در این دنیا معیار مشخصی برای شناخت حق و باطل از همدیگر وجود دارد؟
در این نوشتار سعی بر آن است که به کمک آیات قران پس از روشن شدن معنا و مفهوم لغوی حق و باطل از دیدگاه علمای لغت و نظریات مفسرین در تفسیر این آیات معیارهای لازم و دقیق قرآنی برای شناسایی حق و باطل تبیین و مشخص گردند، و انسان مسلمان دریابد که حق چیست؟ و قرآن کتاب آسمانی اسلام چگونه حق و باطل را معرفی و تبیین میکند؟ و چه معیارهای دقیقی را برای تمییز آن دو از همدیگر در اختیار انسان قرار میدهد؟
مقدمه
نخستین پرسشی که از سوی حق جویان مطرح میشود، این است که چگونه حق را از باطل بشناسیم؟ زیرا جهان آمیزهای از حق و باطل است و باطل به سبب فریبکاری و نیرنگ بازی همواره خود را حق مطلق و محض نشان میدهد و در این دغلکاری، کاسهای از آش داغتر و کاتولیکتر از پاپ میباشد. از اینرو مردم در شناخت حق و باطل در حیرت میمانند.
در حالیکه، حق عبارت است از آنچه ثابت و پایدار است و باطل عبارت است از آنچه متغیر و ناپایدار است. خداوند متعال، قرآن کریم، وحی الهی و تعالیم اسلام و پارهای از موارد دیگر را از مصادیق حق بیان کرده است و مصادیق باطل را که نقطه مقابل حق است، مواردی همچون شرک، کفر، ضلالت، ظلم و گناه، شیطان وسوسههای شیطانی، برشمرده است.
قرآن کریم، کلمه حق را در مقابل باطل و ضلال بکار برده است، همچنین حق را به آب و باطل را به کف روی آب تشبیه کرده است. در قرآن کریم، آنجا که صحبت از حق و باطل میشود حق را از خداوند ولی باطل را به اذن او میداند. وجود باطل از سویی نتیجه قهری نقص و محدودیت موجودات است و از سوی دیگر آمیخته بودن آن با حق، ابزار تحقق یکی از بزرگترین سنن الهی یعنی ابتلا و آزمایش انسان به شمار میرود.
پس ضرورت دارد برای شناخت حق و باطل به سراغ مکتبی برویم که خودش براساس حق و حقیقت استوار شده است. و به استناد تمامی شواهد عقلی و نقلی تنها وسیله تضمینی و مطمئن برای شناخت حقّ و راهیابی به سوی آن همان قرآن (وحی آسمانی) و به تبع آن تعالیم تعالیبخش اسلام است.
زیرا با مطالعه و تدبر در آیات قرآنی درمییابیم که بنیان مکتب اسلام از چنین ویژگی برخوردار است و یکی از رموز جاودانگی و زوالناپذیری آیات قرآنی استواری آنها براساس حق میباشد. چنانچه در آیه ۱۸ سوره انبیاء در این ارتباط چنین آمده: َبلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمْ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ .
ترجمه: بلکه حق را بر باطل فرو میافکنیم، پس آن را در هم میشکند، و بناگاه آن نابود میگردد. وای بر شما از آنچه وصف میکنید.
« بلکه حق را بر باطل فرو میافکنیم» یعنی: قطعا آنچه گفتند، دروغ و بیاساس است، ما نه اهل بازی هستیم و نه اهل سرگرمی و به تعبیری شأن و وصف و سنت ما این است که حق را بر باطل فرو میکوبیم«پس آنرا درهم میشکند» و سرکوب میکند.
اصل دمغ: شکستن و شکافتن سر است تا آنجا که شکاف به دماغ برسد، که این ضربه کشندهای است.
به قولی: مراد از حق: حجت، و مراد از باطل، یاوهها و شبهههایشان است که حق بر آنها فرود میآید و آنها را نابود میکند «پس ناگهان باطل نابود میشود». (مخلص، عبدالرؤؤف، ۱۳۸۵ ش، ج۴، صص ۱۵-۱۶)
در این آیه خداوند متعال به غلبهی حق برباطل و زوال پذیری باطل اشاره میکند.
خداوند متعال در جای جای قرآن مطالبی را در ارتباط با حق و باطل مطرح کرده که فرع بر شناخت «حق و باطل» میباشد؛ به تعبیر دیگر، بیانات قرآن تنها در صورتی قابل توضیح است که به این مبنا قایل باشیم که مصادیق مهمی از حق در دنیا قابل تشخیصاند؛ و معیارهای شناخت آنها توسط خداوند متعال بوسیلهی پیامبرانش بیان گردیده است.
آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته، ماهیت و ویژگیهای حق و باطل، معیار حق و باطل، وسایل تشخیص حق از باطل از دیدگاه آموزههای تعالیم قرآن است.
واژهشناسی حق و باطل
الف) معنای لغوی حق
ابن منظور معنای لغوی حق را چنین بیان کرده است: حق نقیض باطل است. وَحَقَّ الْأمْرُ: آن کار محقق و ثابت شد، یا به گفتهی ازهری: واجب گردید. (ابن منظور، ۱۳۸۵ش، ۱۱ / ۳۳۲ )
در قرآن هم «حَقَّ» به معنای «ثابت گردید» آمده است:
۶۱۴۷۲;قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمْ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (سورة قصص، آیة ۶۳)
یعنی: کسانی که فرمان عذاب در بارة آنها مسلم و ثابت شده بود، گفتند…
در آیه زیر هم «حَقَّتْ» به معنای «لازم و ثابت گردید» آمده است. وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا بَلَی وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ: (سورة زمر، آیة ۷۱)
و اما فرمان عذاب بر کافران لازم و ثابت شده است.
و«اسْتَحَقَّ الشَّیْءَ». یعنی: فلان چیز را مستحق شد، در همین معنا در قرآن چنین آمده است: فَإِنْ عُثِرَ عَلَی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنْ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمْ الأَوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنْ الظَّالِمِینَ. (سورة مائده، آیة ۱۰۷)
یعنی: «اگر معلوم شد که آن دو نفر (به علت خیانت) گناه را بر خود ثابت کرده اند».
در «اَلْمُعْجَمُ الْوَسِیط» نیزچنین آمده است: «حَقَّ الْأَمْرُ یَحِقُّ حَقاً». یعنی: فلان مسئله صحت یافت، ثابت شد و راست از آب درآمد.
و «تَحَقَّقَ الْأَمْرُ». یعنی: فلان قضیه صحت یافت و عملاً رخ داد. و «حَقَّقَّ الْأَمْرَ». یعنی: فلان مسئله را اثبات کرد و راستی آن را نشان داد.( احمدبن فارس، ۱۴۰۴ هـ. ق، ۱ / ۱۸۷).
اصل واحد در ماده «حق» ثبوت و پابرجایی همراه با مطابق واقع بودن است، این قید در مفهوم تمامی مصادیق آن در نظر گرفته شده است. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۲، ص ۲۶۲)
سپس این واژه بر هر امرثابتی که انکارنمی شود اطلاق گردیده. (از باب اطلاق مصدر و اراده اسم فاعل از آن) (ابن عاشور، ۱۹۸۴ م، ج ۶، ص ۱۶۶)
حق به معنای ثبوت و واقعیت داشتن است ودرکلام خداوند متعال در مقابل باطل و ضلال استعمال می شود، زیرا باطل آن چیزی است که برای آن ثبوت و واقعیت نباشد و ضلال عبارت است از انحراف و خروج از برنامه حق و راه صحیح. (مصطفوی، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۳۵۸)
با توجه به مطالب فوق معلوم میگردد که مفهوم لغوی «حق» بر ثبوت لزوم و صحت استوار است. بنابراین، میتوان گفت که «حق» یعنی: ثابت، لازم و صحیح.
ب ) معنای لغوی باطل:
در لسان العرب آمده است که «بَطَلَ الشَّیْءُ»: بیهوده از بین رفت و تباه شد، باطل نقیض حق و جمع آن «اباطیل» است. (ابن منظور، ۱۳۸۵ش، ۱۳ / ۵۹)
در «المعجم الوسیط» همچنین آمده است: بَطَلَ الشَّیْءُ: تباه گردید و حکم آن ساقط شد. «أَبْطَلَ الشَّیْءَ»: نادرستی فلان چیز را نشان داد و آن را باطل کرد. (احمدبن فارس، ۱۴۰۴ هـ. ق، ۱ / ۶۰)
در کتاب «مفردات غریب القرآن» هم در این باره چنین آمده است: باطل، نقیض حق، و عبارت است از مسئلهای که وقتی به جستجوی آن میپردازیم، ثابت نشود، (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ هـ.ق، ص ۵۰)
«باطل»که نقطه برابر «حق» است چیزی است که نه ثباتی دارد ونه واقعیتی. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
اگر به شخص شجاع و قهرمان «بطل» گفته می شود به خاطر آن است که مخالفان خود را باطل می کند یا به تعبیری از بین میبرد.(احمدبن فارس، ۱۴۰۴ق، ج ۱، ص ۲۵۸)
شاید نیز به این اعتبار که عنوان شجاع برای او و نیز قدرت و نیروی او از ثبات و بقا برخوردارنیست. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
واژه ی «ابطال» به معنای فاسدکردن و از بین بردن چیزی است، خواه آن چیزحق باشد ویا باطل. و هر دو مورد درباره ی ابطال در قرآن کریم آمده است؛
خداوند می فرماید: «…و خسر هنالک المبطلون». (غافر، ۷۸)
… آنجاست که باطل کاران زیان می کنند.
همچنین درباره ی ابطال باطل می فرماید: «لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل…». (الانفال، ۸)
تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند…..(راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ هـ.ق، ص ۱۳۰)
نقطه برابرابطال، احقاق است. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
میان حق و باطل واسطه ای وجود ندارد؛هرچه حق نبود، باطل است. (قرائتی، ۱۳۸۳ش، ج ۵، ص ۲۰۸)
و نهایتا خداوند در قرآن میفرماید:
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ ( سورة لقمان، /۳۰)
ترجمه: این [ها همه] دلیل آن است که خدا خود حق است و غیر از او هر چه را که میخوانند باطل است، و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است.
پس مقصود از حق در آموزههای قرآنی هرگونه باور یا کاری است که از دیدگاه دین ثابت و صحیح و ماندگاری یا انجام آن واجب باشد. و مقصود از باطل هم نقیض حق در معنا یاد شده است، یعنی: باور یا عملی که به لحاظ دینی فاقد سند و ارزش بوده، از ویژگی حقانیت بیبهره است، و ترک و از میانبرداشتن آن لازم است. بر این اساس معنای حق دستورات خدا و معنای باطل نواهی او خواهد بود.
- تعریف اصطلاحی حق و باطل:
آنچه که از بررسی کتب فقهی میتوان استنباط کرد، این است که فقها برای «حق» تعریف اصطلاحی ارائه نکردهاند، گویا آنان به معنای لغوی این واژه اکتفا کردهاند، و بر اساس همان معنا آن را در مباحث فقهی خود بر گزارههای صحیح دینی و واجبات شرعی اطلاق کردهاند. به همین ترتیب، «باطل» را بر اموری که به لحاظ شرعی نادرستاند و منشأ و مبنای امور صحیح شرعی نیستند، اطلاق کردهاند.
استاد قرضاوی اندیشمند معاصر حق و باطل را چنین تعریف میکند:
«حق همانطور که فطرت پاک انسان میگوید عبارت است از آنچه ثابت و پایدار است، و باطل عبارت است از آنچه که متغیّر و نا استوار است. بنا بر این، هر آنچه همراه با ثبات و پایداری است، حق است، و هر آنچه خصوصیتش پراکنده شدن و نابود شدن است، باطل است. (قرضاوی، ۱۳۶۰ش، صص ۱۴، ۱۵).
- فلسفه امتزاج حق و باطل در دنیا
ظرف دنیا، ظرفی است که حق و باطل در آن مختلط و در هم آمیخته است و امکان ظهور حق محض با همه آثار و خواصش جدای از باطل وجود ندارد، از این رو هیچ حقی جلوه نمی کند مگر آنکه با باطلی درآمیخته شود و لبس و شکی در آن راه یابد. آیه شریفه: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ (الانعام، ۹)
ترجمه: و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در میآوردیم، و امر را هم چنان بر آنان مشتبه میساختیم.
نیز شاهد بر آن است. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۲، ص ۹۹)
حیات اخروی را حق و زندگی دنیا با همه زرق و برقش که انسانها آنها را مال خود می پندارند و به طلب آن می دوندـ که یا مال است و یا جاه و یا امثال آن ـ باطل دانسته است. خداوند ذات متعالی خود را حق و سایر اسبابی که انسانها فریب آن را می خورند و به جای تمایل به خدا به آنها میل پیدا می کنند، باطل خوانده است. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۴، ص ۲۶۲)
به طورکلی حق که خلاف باطل است، شامل همه خیرات و آنچه انجام دادنش لازم است می شود؛ به بیانی دیگر حق عبارت است از ادای طاعات ترک محرمات. (زحیلی، ۱۴۱۸ق، ج ۳۰، ص ۳۹۴)
به گفتهی فخرالدین رازی لفظ «حق»، اگر بر ذات چیزی اطلاق شود منظورآن است که آن ذات به خودی خود موجودی حقیقی است. مصداق حقیقی آن ذات باری تعالی است؛ چرا که، زوال و عدم در وی راه ندارد. به گفته لبید «الا کل شئ ما خلا الله باطل». اگر «حق» بر اعتقادی اطلاق شود مراد آن است که آن اعتقاد درست و مطابق با واقع است و اگر لفظ «حق» بر قول و خبر اطلاق شود به این معناست که آن خبر صدق و مطابق با واقع است. (رازی، ۱۴۲۰ق، ج ۱، صص ۱۱۹-۱۲۰)
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (سوره الاسراء)
ترجمه: و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل همواره نابودشدنی است.
«و بگو: حق آمد» یعنی: آنچه که خداوند به پیامبرش از ظهور و پیروزی اسلام وعده داده بود، تحقق یافت « و باطل نابود شد» یعنی: شرک از میان برافتاد و مضمحل شد «هرآینه باطل همواره نابودشدنی است» زیرا باطل در ماهیت و جوهره عناصر خود از مایههای بقا برخوردار نیست بلکه حیات موقت خویش را از عوامل خارجی و تکیهگاههای غیرطبیعی استمداد میکند پس چون این تکیهگاهها سست شوند، باطل نیز فرومیپاشد؛ اما حق عناصر وجودی خویش را از ذات و ماهیت خود بر میگیرد. بخاری و مسلم از ابنمسعود روایت کردهاند که فرمود: «رسولخدا (ص) در روز فتح مکه در حالی وارد آن شدند که بر گرداگرد خانه کعبه ۳۶۰ بت نصب شده بود پس با چوبی که در دست داشتند برآن بتان میکوبیدند و این آیه را میخواندند: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً. (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج۳ ص۴۳۸)
سید قطب در تفسیر این آیه حق مطلب را چه زیبا ادا می کند، آنگاه که می فرماید: با این سلطه و قدرتی که از خدا دریافت میشود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتی که دارد، و از میان رفتن و دورگردیدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلان کن. چه سرشت صدق و صداقت این است که زنده و ثابت جای بماند، و سرشت باطل این استکه پنهان گردد و از میان رود.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ».
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
این یک حقیقت خدائی است و آن را با تأکید بیان و مقرر میدارد. باطل زوال میپذیرد و نابود میگردد، هرچندکه در نگاه اول به نظر رسد که دولت و قدرت و برو و بیائی دارد. باطل میآماسد و بالا میپرد و میجهد و باد به غبغب میاندازد، و چون پوچ است بر حقیقتی تکیه و اعتماد ندارد. بدین خاطر تلاش میکند در جلو دیدگان مردمان خود را بیاراید و دیگران را گول بزند و آنگونه که هست ننماید. بلکه بزرگ و سترگ و ستبر و پایدار جلوهگر شود. ولی خشک و پرپر است و هرچه زودتر آتش میگیرد، بسان گیاه خشک و پرپری که فوراً آتش میگیرد و شعلهها به فضا خیز میدارند و تنوره میکشند و پس از اندکی فروکش میکنند و به تندی آتش خاموش میگردد و به خاکستر تبدیل میشود. در صورتیکه اخگرهای تافته گرم میمانند و گرم میکنند و سود میرسانند و جای میمانند.
باطل خس و خاشاک روی آب است. اندکی بر سطح آب میماند، ولی هرچه زودتر بیهوده میرود و آنچه میماند آب است.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»
قطعا باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
باطل پوچ است و ماندگار و پایدار نمیماند، چون عناصر بقا در آن نیست. حیات موقت خود را از عوامل خارجی میگیرد و تکیهگاههای غیرطبیعی دارد. هروقت این عوامل خارجی خلل پذیرفتند، و این تکیهگاههای غیرطبیعی پوسیده و سست گردیدند، باطل فرومیافتد و پرت میگردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خویش را تکیه و تأمین میکند. گاهی هواها و هوسها و ظروف و شرائط و سلطهها و قدرتها بر ضد او میایستند و به پیکارش برمیخیزند… ولیکن ایستادگی و پایداری و اطمینان به خویشتن حق، نتیجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او میسازد و بقا و ماندگاری را بپای او تضمین میکند. چراکه حق از سوی خدائی استکه «حق» را جزو اسبهای خود کرده است و او زنده باقی پایداری است که زوال نمیپذیرد.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا »
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
در فراسوی باطل شیطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. ولیکن وعده خدا راستترین وعدهها است، و سلطه و قدرت خدا نیرومندترین و تواناترین سلطهها و قدرتها است. هیچ مؤمنی نیستکه مزه ایمان را چشیده باشد، مگر اینکه همراه با آن مزه شیرینی وعده خدا را چشیده است، و صدق عهد و پیمان خدا را دیده است. آخر چه کسی از خدا بهتر به عهد خود وفا میکند؟ و آخر چه کسی است که از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟ (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج ۴، ص ۲۲۴۷)
طبرسی ذیل این آیه چنین می گوید: و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل همواره نابودشدنی است؛ مصادیق حق را دین اسلام، توحید و عبادت الهی و نیز قرآن کریم و مصادیق باطل را شرک، پرستش بتها و شیطان ذکر کرده است. (طبرسی، ۱۳۷۲ش، ج ۶، ص ۶۷۱)
به طورکلی حق که خلاف باطل است، شامل همه خیرات و آنچه انجام دادنش لازم است میشود؛ به بیانی دیگر حق عبارت است از اداء طاعات ترک محرمات. (زحیلی، ۱۴۱۸ق، ج ۳۰، ص ۳۹۴)
زمخشری همه خیرات را از توحید خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعیت از کتب رسولان الهی و نیز زهد در دنیا و رغبت در آخرت را از مصادیق حق میداند. (زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۷۹۴)
- روش قرآن در شناساندن حق و باطل
یکی از راههای شناخت هرچیزی آگاهی و اطلاع بر ویژگیهای چیز است. از این رو قاعده مهم منطقی و فلسفی شکل گرفته، که مکرراً از بزرگان شنیده شده که: «تعرف الأشیاء بأضدادها» چیزها به ضد آن شناخته میشود».
البته نباید فراموش کرد که غرض از ضد در اینجا هر نوع تقابل منطقی در میان دو چیز است خواه این تقابل منطقی به شکل ضدان منطقی باشد و یا به شکل نقیضان منطقی تحقق یابد. حق و باطل چون، دارای تقابل نقیضان هستند میتوان از هر یک به شناخت دیگری دست یافت. از این رو قرآن افزون بر تبیین خصوصیات حق برای تشخیص آن از باطل، به ویژگیهای باطل نیز اشاره میکند تا از این طریق حق به خوبی شناخته شود.
در صورت فهم عمیق و تدبر دقیق به آموزههای قرآن به روشنی دیده میشود که بخش عمدهای از راههای شناخت حق از باطل به معرفی باطل و آثار آن تعلق گرفته است. بلکه حتی در مواردی که قرآن به تبیین ویژگیهای حق و آثار آن میپردازد، در همان جا ویژگیها و آثار نقیض آن یعنی باطل را بیان میکند. به عنوان نمونه هنگامی که به خصوصیت پایداری در مسیر حق میپردازد، در همان جا به ناپایداری باطل نیز اشاره میکند و یا هنگامی که از آثار مثبت و فواید حق سخن به میان میآورد، از زیان و خسرانی که باطل با خود به همراه دارد نیز سخن میگوید. پس به این ترتیب با بهرهگیری از روش شناخت متقابلان از طریق بیان خصوصیات و ویژگیهای یکدیگر به انسان کمک میکند تا به آسانی حق را بشناسد و به سبب آثار و پیامدهای مثبت و خوب آن، رهرو آن باشد و در مقابل، با شناخت آثار و پیامدهای زیانبار و منفی باطل، ا ز باطل گریزان شده و به آن گرایش و علاقه پیدا نکند.
مثال دیگری که به گفته مفسران بیانگر حق و باطل است، مثال تشبیه حق به درختی است، که ریشهدار و بارور و مثال باطل به بوتهای خبیث، بیریشه، بیدوام و بیخاصیت است:
أَلَمْ تَرَی کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (۲۴) تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵) وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (ابراهیم/۲۴ إلی ۲۶)
ترجمه: آیا ندیدی خدا چگونه مَثَل زده: سخنی پاک که مانند درختی پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ (۲۴)
میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش میدهد. و خدا مَثَلها را برای مردم میزند، شاید که آنان پند گیرند. (۲۵)
و مَثَلِ سخنی ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد. (۲۶)
شهید سید قطب در ذیل تفسیر این آیه چه زیبا بیان کرده است آنگاه که می گوید:
سخن خوب و پاک – سخن حق و درست – بسان درخت خوب و پاک است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است… استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ریشه نمیکنند، و بادهای باطل آن را بازیچه دست خود قرار نمیدهند، و کلنگهای طغیان و سرکشی بر آن توانائی و زور ندارد، هرچند برخیها در بعضی از اوقات گمان برند که این درخت در معرض خطر ریشهکننده و نابودکنندهای قرارگرفته است. ولی این درخت بلندبالا و برافراشته میماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغیان مینگرد، هرچند در برخی از اوقات به نظر بعضیها چنین آید که شر به مزاحمت آن در فضا میرود و ساقه تنومند آن را سرنگون میسازد. امّا چنین نیست. این درخت به بار نشسته است و ثمره آن همیشگی است وگسیخته نمیگردد. زیرا دانهها و هستههای آن در درونهای مردمان زیادی لحظه به لحظه میروید و جوانه میزند…ولی سخن بد و ناپاک -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاک است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و بهگمان بعضیها چنین رسد که این درخت بد و ناپاک ستبرتر و نیرومندتر از درخت بد و ناپاک باشد. ولیکن این درخت بد و ناپاک پفیده و سرسبز میماند، و ریشههای آن در خاک است و نزدیک به سطح زمین، بدانگونه که انگار برکنده شده است و بر روی زمین افکنده شده است… مدت زمان چندانی نمیگذرد از سطح زمین برکنده میشود، و بر جای خود ماندگار و برقرار نمیماند و بازیچه دست گردبادها و طوفانها میگردد.
هم این و هم آن، تنها ضربالمثلی نیست که زده شود. و تنها مثالی برای دلداری و دل دادن به خوبان و پاکان نیست. بلکه در زندگی واقعیت دارد، هرچند که تحقق پیداکردن آن در برخی از اوقات به کندی صورت گیرد. خیر و خوبی اصیل نمیمیرد و پژمرده نمیشود، هر اندازه هم شر و بدی برای آن مزاحمت تولید کند و سر راه را بر او بگیرد… شر و بدی هم زنده نمیماند مگر بدان اندازه که اندک خیر و خوبی آمیزه آن نابود شود و از میان رود -کمتر شر و بدی سره و خالص یافته میشود همین که خیر و خوبی آمیخته به شر و بدی از میان رود، اثری از شر و بدی برجای نمیماند. چه درخت شر و بدی نابود میشود و خشک و پرپر میگردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج ۴، صص ۲۰۹۸، ۲۰۹۹)
کلمه طیبه به کلمهی توحید، دعوت اسلام و قرآن کریم (بیضاوی، ۱۴۱۸ق، ج ۳، ص ۱۹۸)
یا هر کلامی که دال بر حق باشد تفسیر شده است. (کاشانی، ۱۳۳۶ش، ج ۵، ص ۱۳۳)
و همچنین کلمه خبیثه به کفر، شرک و هر گفتاری که خداوند متعال ازآن نهی کرده، تفسیر شده است. (میبدی، ۱۳۷۱ش، ج ۵، ص ۲۵۳)
- ویژگیها و آثار حق و باطل در قرآن
از آنجا که اسلوب قرآن کریم، به عنوان یک کتاب تعلیم و تربیت، براساس مسائل عینی است، برای نزدیک ساختن مفاهیم پیچیده به ذهن، به مثالهای حسی، جالب و زیبا و پرکاربرد در زندگی روزمره مردم روی آورده است. آیه ۱۷ سوره رعد، برای تجسم حق و باطل مثال بسیار رسایی بیان میکند. این آیه که به تعبیرعلامه طباطبایی از غرر آیات قرآن کریم است، درباره طبیعت حق و باطل بحث کرده، کیفیت ظهور و آثار هر یک از این دو را خاطرنشان میسازد. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۱، ص ۳۳۵)
«أنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ»(رعد / ۱۷)
تر جمه: و سیل، کفی بلند روی خود برداشت، و از آنچه برای به دست آوردن زینتی یا کالایی، در آتش میگدازند هم نظیر آن کفی برمیآید. خداوند، حق و باطل را چنین مَثَل میزند. اما کف، بیرون افتاده از میان میرود، ولی آنچه به مردم سود میرساند در زمین [باقی] میماند. خداوند مَثَلها را چنین میزند.
«خداوند برای حق و باطل اینچنین مثل میزند؛ اما آن کف، بیرون افتاده از میان میرود» یعنی: سیل، کفرا بر روی زمین میافگند و در نتیجه آن کف خشک شده از میان میرود و در زمین قرار نمیگیرد. همینگونه صنعتگر، کف گداختههای مذاب معادن را به بیرون افگنده نه از آن زیوری میسازد و نه کالا و ابزاری. پس همچنین است باطل که نابود میشود «اما آنچه به مردم سود میرساند» از آب صاف و گداختههای خالص معدنی«پس بر روی زمین باقی میماند» یعنی: در زمین قرار میگیرد، بدینسان که آب به عروق زمین و بافتهای آن سرازیر شده و در نتیجه، مایه انتفاع و بهرهگیری مردم میشود و مواد مذاب اجسام معدنی نیز در کارگاههای زرگری و ریختهگری به صورت زیورات و ابزار آلات کارآمد و مفید در میآیند و این است مثل حق.. (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج۳ صص ۱۸۴ -۱۸۶ )
دراین مثل، به تعبیر بزرگان چند نکته قابل تأمل وجود دارد:
الف) خود اتکایی حق و طفیلی بودن باطل
باطل به تبع و طفیل حق ظهور میکند و با نیروی حق حرکت میکند. به عبارتی دیگر نیروی باطل متعلق خودش نیست، بلکه آن نیرو اصالتاً برای حق است. کفی که روی آب هست، با نیروی آب حرکت میکند. (مطهری، ۱۳۶۹ش، ص ۵۲)
باطل همیشه از نیروی حق استفاده میکند. اگر در عالم راستی وجود نداشته باشد دروغ نمیتواند وجود داشته باشد. (مطهری، ۱۳۶۹ش،، ص ۵۴)
به بیانی دیگر، حق همیشه متکی به خود است، اما باطل از آبروی حق مدد میگیرد و سعی میکند خود را به لباس آو درآورد و از حیثیت او استفاده کند. همانگونه که هر دروغ از راست فروغ میگیرد، که اگر سخن راستی در جهان نبود، کسی هرگز دروغی را باور نمیکرد و اگر جنس خالصی در جهان نبود، کسی فریب جنس تقلبی را نمیخورد، بنابراین حتی فروغ زودگذر باطل و آبرو و حیثیت موقت او به برکت حق است، اما حق همه جا متکی به خویش است. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۱۰، ص ۱۶۷).
ب ) نمود ظاهری داشتن باطل و اصیل بودن حق
«فاحتمل السبیل زبداً رّابیاً» یعنی کف، روی آب را میگیرد و میپوشاند، به گونهای که اگر جاهل نگاه کند و از ماهیت آن خبر نداشته باشد، کف خروشانی را میبیند که در حرکت است و توجهی به آب باران که زیر این کفهاست نمیکند، درحالی که این آب است که چنین خروشان حرکت میکند، نه کف. ولی چون کفها روی آب را گرفتهاند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را میبیند. باطل هم برنیروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند، به طوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیاندازد، غیرحق را به جای حق میبیند. (مطهری، ۱۳۶۹ش، ص ۵۰)
به بیانی دیگر، باطل همواره مستکبر، بالانشین، پرسروصدا، ولی درون تهی و بیمحتواست، اما حق متواضع، کم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگین وزن است. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۱۰، ص ۱۶۷)
ج) زوال باطل و بقای حق
حق اصیل و باطل غیراصیل است. همیشه بین امر اصیل و غیراصیل اختلاف و جنگ بوده است، ولی اینطور نیست که حق همیشه مغلوب باشد و باطل همیشه غالب. آن چیزی که استمرارداشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمایشی بوده که جرقهای زده، بعد خاموش شده و از بین رفته است. (مطهری، ۱۳۶۹ش، صص ۳۵-۳۶)
جنگ میان حق و باطل همیشه وجود داشته است. باطل به طور موقت روی حق را میپوشاند ولی آن نیرو را ندارد که بتواند به صورت دائم باقی بماند و عاقبت کنار میرود. هر وقت جامعهای درمجموع به باطل گرایید، محکوم به فنا شده است. (مطهری، ۱۳۶۹ش، ص ۳۷)
باطل همانند کف سیلاب است. لحظاتی چند خودنمایی میکند و بالا و پایین میرود و سپس متلاشی و نابود میشود و چیزی جز آب پاک و سرچشمه اصیل آن باقی نمیماند. (قرضاوی، ۱۳۶۰ش، ص ۸۶)
سید قطب مثال حق و باطل در این زندگی را چنین بیان میکند که: باطل رو میآید و بالا میرود و باد میکند و پفیده میشود و برآمده میگردد، ولیکن بعد از آن کفی یا خس و خاشاکی بیش نخواهد بود و هرچه زودتر دور افکنده و پرت میشود، نه از حقیقی برخوردار است و نه پیوستگی و پیوندی میان اجزاء آن است. حق آرام و پایدار میماند. چه بسا برخیها گمان برند دیگر حق خون از بدنش رفته است و فسرده است یا فروکش کرده است و به دل زمین خزیده است یا هدر رفته است و ضایع گردیده است و یا مرده است. ولیکن حق در زمین باقی و پایدار است، بسان آبی که زندگی میبخشد و زنده میگرداند، و همانند فلز خالصی است که به مردمان سود میرساند. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج۴، ص ۲۰۵۴)
نابودی باطل و بقای حق، یک سنت و قانون الهی است، نه پنداری و تصادفی، هرچند پیروان حق کم و طرفداران باطل زیاد باشند. چرا که حق همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند کف، ناپایدار و فانی است. (قرائتی، ۱۳۸۳ش، ج ۷، ص ۱۰۸)
بنابراین باطل از آن جهت همچون کف است که:
۱) رفتنی است.
۲) در سایه حق جلوه میکند
۳) روی حق را میپوشاند.
۴) جلوه دارد ولی ارزش ندارد. نه تشنهای را سیراب میکند نه گیاهی از آن میروید.
۵) با آرام شدن شرایط محو میشود.
۶) بالانشین پرسروصدا، اما توخالی و بی محتوی است. (قرائتی، ۱۳۸۳ش، ج ۶، ص ۲۰۷)
ناگفته نماند که اصول پیشگفته همانطور که در امور محسوس و حقایق خارجی جریان دارد، در معارف و اعتقادات نیز جاری است، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جاری در مسیلها است که هریک با اختلاف که در وسعت و ظرفیت دارند به قدر ظرفیت خود از آن استفاده نموه، مردم ازآن منتفع گشته، دلهایشان زنده میشود و خیر و برکت در ایشان باقی میماند، به خلاف اعتقاد باطل که در دل کافر مثلش مثل کفی است که بر روی سیل میافتد و چیزی نمیگذرد که از بین میرود. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۱، ص ۳۳۹)
قرآن در بیان ویژگیها و آثار حق و باطل، از شیوههای گوناگون استفاده کرده است تا هر کسی در هر مقام و منزلت علمی و رشدی، بتواند به سادگی از آنها بهره گرفته و مسیر حرکت زندگی خویش را انتخاب کند. از این رو از روشهای سخت و مشکل برهانی تا روشهای ساده و آسان تمثیلی و داستانی استفاده کرده است.
هر چند انسانهایی که فطرت و طبیعت سالم و خدادادی خویش را از دست دادهاند، به سبب این که دچار بیماردلی و سنگ دلی شدهاند و ماهیت خود را دست خوش تغییر جدی ساختهاند، ناتوان از درک حق و باطل بوده و کمال و نقص را نمیشناسند و حتی به سوی باطل گرایش مییابند و آن را با تمام وجود میجویند.
حق، اصولاً چیزی جز راستی و صداقت نیست، همان طور که باطل نیز چیزی جز دروغ و کذب نمیباشد. این گونه است که اهل باطل همواره بر دروغگویی پافشاری دارند و در رفتار و کردارشان، صداقت و وفاداری و راستگویی دیده نمیشود. این در حالی است که دیگران را به دروغ متهم میسازند و خود را اهل صداقت و راستی و راستگویی میدانند. «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ» (سوره قصص: ۵۵)
ترجمه: و چون لغوی بشنوند از آن روی برمیتابند و میگویند: «کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جویای [مصاحبت] نادانان نیستیم.
خداوند در این آیه، اهل باطل را افرادی جاهل و بیهودهگو میشمارد و بر این نکته تأکید میورزد که ایشان لغو و بیهودهگویی را در حالی به اهل حق و مؤمنان نسبت میدهند که خود در آن غرقه هستند. از نظر مؤمنان نیز بیهودهگویی و شنیدن آن، امری است که تنها انسانهای جاهل و بیخرد از آن پیروی میکنند. در این آیه، جاهل در حقیقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر نادانی و فقدان علم؛ بنابراین رفتاری که بیخردان انجام میدهند، رفتاری همراه با بیهودگی و لغو در شنیدن و گفتن است که عمل اهل باطل میباشد.
از نگاه قرآن، پذیرش توحید، عین حقجویی و حقخواهی است و در مقابل، کفر و شرک چیزی جز باطلگرایی نمیباشد. از این رو خداوند اهل شرک را اهل باطل معرفی میکند.
«أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (سوره اعراف: ۱۷۳)
ترجمه: یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطلاندیشان انجام دادهاند هلاک میکنی؟.
و در آیات ۷ و ۸ سوره انفال خبر از میان رفتن باطل در نهایت میدهد که همان بطلان شرک و کفر میباشد.
«وَإِذْ یَعِدُکُمْ اللَّهُ إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (۷) لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (۸)
ترجمه: و [به یاد آورید] هنگامی را که خدا یکی از دو دسته [کاروان تجارتی قریش یا سپاه ابو سفیان] را به شما وعده داد که از آنِ شما باشد، و شما دوست داشتید که دسته بیسلاح برای شما باشد، و [لی] خدا میخواست حقّ [اسلام] را با کلمات خود ثابت، و کافران را ریشهکن کند. (۷) تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند، هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند
ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانـند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (که شـرک است) تـباه گرداند، هـرچند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
معیارها و ارزشها و رهنمودهای قرآنی در مورد حقّ و باطل کلّی و دائـمی هستند و تا آسمانها و زمین پابرجا و پـایدارنـد، و تـا گروهی از مسلمانان در این زمین هستند و رودر روی جاهلیّت میجنگند تا دین خدا را به زندگی این امّت بازگردانند، راهنما و راهگشایند.
اصولاً هر امر ناهنجار و زشت و پلید عقلی و عقلایی و شرعی، از امور باطلی است که لازم است آن را ترک کرد و در مقابل هر امر هنجاری عقلانی و عقلایی و شرعی از امور حق است که نتیجه آن در دنیا و آخرت، آرامش و آسایش است. اگر آدمی امری را تجربه کرد که وی را دچار تردید و سرگردانی کند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از یاد ببرد باید در حق بودن آن شک کرد و ترک آن را بهتر از انجام آن دانست.
آنچه بدیهی و مؤکداً بیان شده، این است که انسان در آغاز بر فطرت پاک و سالم آفریده شده و در مقام اعتدال و استواست و از این رو به طور طبیعی گرایش به زیباییها و حقایق به عنوان یک امر کمالی دارد؛ ولی اندک اندک به سبب وسوسههای بیرونی شیطان و ابلیس و هواها و خواستههای درونی نفس انسانی، از فطرت خویش دور میشود و به دام ولایت شیطان میافتد به گونهای که فرهنگ و ارزشهای شیطانی برای او اصالت مییابد و باطل به جای حق و نقص به جای کمال مینشیند؛ زیرا فطرت و طبیعت چنین افرادی در یک فرآینده زمانی تغییر یافته و هویت و ماهیت جدیدی پیدا کرده است. در این میان آمیختگی حق و باطل و شبهاتی که از راه این آمیختگی پدید میآید، امر را بر تودههای مردم دشوار میکند و جالب این که انسان بیماردل (فی قلوبهم مرض به تعبیر قرآن) و سنگ دل (کالحجارة او اشد قسوة در تعبیر قرآنی) حتی اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد به سوی باطل گرایش یافته است. کسانی که گرفتار شبهات میشوند و در نهایت در ولایت شیطان میروند و تغییر ماهیت میدهند و باطل برای ایشان جای حق مینشیند و اینگونه فطرت سالم خود را از دست میدهند، دیگر عطر کلام وحی و حقایق آسمانی و هنجارهای زیبای اجتماعی و اخلاقی و دیگر امور کمالی و ضد نقص، حال ایشان را به هم میزند.
از این رو خداوند در توصیف این افراد میفرماید که هر آیهای که برای مؤمنان عامل رشد و بالندگی و هدایت است برای این مردمان عامل گمراهی و ضلالت میشود و بیش از پیش در آن غوطهور میشوند؛ چون کمال و حق به مزاج و ذائقه ایشان خوش نمیآید و سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای زشت و زننده، آنان را خوشحال میکند.
اصولاً انسانهایی که بیمار دل و سنگدل شدهاند و ماهیت انسانی و فطرت پاک و طبیعی خود را از دست دادهاند، دوست میدارند که شبههآفرینی کنند، زیرا با آمیختگی حق و باطل میتوانند دیگران را نیز به سوی باطل خویش بکشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنین بیماردلانی در اهل کتاب، با آمیختن حق و باطل و ارایه آن به جای حق میکوشیدند به باطل خویش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست یابند .
وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره آیه ۴۲ )
ترجمه: و حق را به باطل درنیامیزید، و حقیقت را- با آنکه خود میدانید- کتمان نکنید.
« ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمیآمیزید» آمیختن حق به باطل؛ خلط کردن آن با تحریفات عمدی و داخل کردن آن چیزهایی در دین است که از دین نیست و منحرفان به این منظور آنرا در دین وارد میکنند تا حقایق را بر مردم پوشانیده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقیقت را کتمان میکنید، با آنکه خود میدانید» که رسول خدا (ص) بر حق است؟ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (آل عمران آیه ۷۱)
ترجمه: ای اهل کتاب، چرا حق را به باطل درمیآمیزید و حقیقت را کتمان میکنید، با اینکه خود میدانید؟
«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمیآمیزید» آمیختن حق به باطل؛ خلط کردن آن با تحریفات عمدی و داخل کردن آن چیزهایی در دین است که از دین نیست و منحرفان به این منظور آنرا در دین وارد میکنند تا حقایق را بر مردم پوشانیده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقیقت را کتمان میکنید، با آنکه خود میدانید» که رسول خدا (ص) بر حق است؟
از ویژگیهای دیگرحق، که قرآن بیان کرده است، سودمندی و اصلاحگری آن است؛ زیرا حق، امری صالح است و افزون بر صالح بودن و دوری از فساد و تباهی موجب اصلاحات نیز میشود. این در حالی است که باطل بر فساد و تباهی استوار است و هر چیزی را نیز به افساد و تباهی میکشاند.
از ویژگیهای دیگر حق در قرآن، بصیرتزایی ست در حالی که باطل، آدمی را دچار جهل و نادانی میکند و پرده بر دیدگان انسان میافکند تا حقایق را نبیند. از این رو خداوند در آیات ۵۸ و ۵۹ سوره روم بیان میکند که دلهای کافران به سبب بدرفتاری و بدذاتی ایشان، مهر شده و دیگر نمیتوانند حق را از باطل تشخیص دهند بلکه حتی اگر تشخیص دادند به سوی باطل گرایش مییابند. در حقیقت از آثار طبیعی باطلگرایی انسان، مهر شدن دلها و عدم توانایی از درک حقایق و تشخیص آن میباشد که نتیجه آن فرو رفتن بیش از پیش در تباهی و هلاکت جاودانه است. وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (روم آیه ۵۸)
ترجمه: و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مَثَلی آوردیم، و چون برای ایشان آیهای بیاوری، آنان که کفر ورزیدهاند حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نیستید..
« و به راستی در این قرآن برای مردم از هرگونه مثلی زدهایم» از امثالی که آنانرا به سوی توحید و یگانگی ما و راستگویی پیامبرانمان راهنمایی میکند و هرگونه حجتی را که بر بطلان و ناروا بودن شرک دلالت میکند، برایشان آوردهایم چنانکه این حجتها را در این سوره کریمه به گونههای مختلف و با ادله و امثال گوناگون و به اشکال متعدد ارائه کردهایم «و اگر برای آنان آیتی بیاوری» از آیات قرآن که به این حقیقتها ناطق است «قطعا کافران میگویند: شما جز باطلاندیش نیستید» یعنی: ای محمد! تو و یارانت جز باطلاندیشان بیهودهگویی نیستید که از سحر و چیزهای دیگری که در بطلان شبیه آن هستند، پیروی میکنید.
همین باطل گرایی و کفر مردم است که قدرت تشخیص را از آنان میگیرد و حقایق را اموری موهوم میانگارند در حالی که باطل خود را امری حق جلوه میدهند و به عنوان حق به سوی آن میروند. (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج۴ ص۵۶۸ )
کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (روم آیه ۵۹)
ترجمه: این گونه، خدا بر دلهای کسانی که نمیدانند مُهر مینهد.
«اینگونه، خداوند بر دلهای کسانی که نمیدانند» به علم سودمندی که به وسیله آن به سوی حق رهیاب گردیده و از باطل نجات یابند؛ «مهر مینهد» همانانکه خدای عزوجل به علم ازلی خویش دانسته است که گمراهی را انتخاب میکنند. یعنی: این ادعایشان که سخن تو آنچه از آیات را که برایشان آوردهای، باطل میپندارند، در حقیقت تکذیبی است که منشأ آن مهر زدن خداوند بر دلهایشان به چنان مهر زدنی است که بر اثر آن با حق معارضه کرده و با آن عناد میورزند و در برابر آن گردن نمینهند.
خداوند در آیه ۱۱ سوره بقره تبیین میکند که تغییر ماهیت در یک فرآیند غلط و باطل در سایه کفر و نفاق، موجب میشود که شخص بی آن که احساس کند که به سوی باطل میرود، کارهای فاسد و تباه کننده خود را از امور اصلاحی دانسته و خود را نیز مصلح میشمارد. به سخن دیگر، تغییر ذائقه و ادراک در این افراد موجب میشود تا باطل را جای حق ببینند و افساد را اصلاح بدانند و حتی براین اساس مردم حقجو و حقیقتطلب را نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگیرند. (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج۴ ص۵۶۹)
و در آیات اولیه سوره بقره، اهل باطل خود را به ناحق به عنوان مصلح معرفی میکند که این آیات چهره منافقانه ودروغین آنان را چنین افشا میکند: (سوره بقره)
ترجمه: و چون به آنان گفته شود: «در زمین فساد مکنید»، میگویند: «ما خود اصلاحگریم.
یعنی: کار ما فساد افروزی نیست بلکه ما فقط مردمانی مصلح هستیم که در جهت خیر و صلاح و اصلاح میکوشیم.
سید قطب در توضیح این آیه چنین میگوید: کسانیکه به بدترین وجه فساد میکنند و زشتترین اعمال را انجام میدهند، و در عین حال میگویند: ما اصلاحگرانیم، بدون گمان در هر عصر و زمانی فراوانند. این چنین میگویند، زیرا مقیاس ارزشهائی که دارند خراب شده است و ترازوی سنجش کردار و گفتارشان اختلال پذیرفته است. معلوم است هنگامی که ترازوی سنجش اخلاص و پاکی، در نفس آدمی تباهی گیرند، همهی مقیاسها و ارزشها در هم فرو میریزد و تباهی میگیرد. اصلاً کسانیکه دل به خدا نمیدهند و از درون با خدا یک رنگ و مخلص نمیباشند، مشکل است که به فساد و زشتی اعمال خویش پی ببرند. زیرا ترازوی سنجش خیر و شر و صلاح و فساد در پیش آنان، به همراه هوی و هوس و برابر میل و آرزوی ایشان در نوسان است و به این سو و آن سو در جولان است و شاهین آن با دست خواستها و تمایلات ایشان، بالا و پائین میافتد. دیگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمیبرند بلکه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهای دلند.
از اینجا است که چنین حکم قاطعانه و بیان صادقانهای، به دنبال آن صادر میگردد:
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یشْعُرُونَ
هان ایشان مفسدانند و بس، ولیکن نمیفهمند. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج۱، ص ۴۴)
بدینسان است که چون خداوند آنان را از فساد نهی میکند، مدعی میشوند که صفت «صلاح» ویژه آنان است. خاطرنشان میشود که این روش مفسدان در هر زمانی است که فسادشان را در قالب «صلاح» معرفی میکنند.
اما خداوند این ادعایشان را با رساترین بیان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر که درحقیقت به آن موصوف هستند، محکوم نمود و فرمود: أَلا إِنَّهُمْ هُمْ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ (سوره بقره/۱۲)
ترجمه: بهوش باشید که آنان فسادگرانند، لیکن نمیفهمند.
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمْ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ (سوره بقره/ ۱۳)
ترجمه: « و چون به آنان گفته شود: همانگونه که سایر مردم ایمان آوردهاند، شما هم ایمان بیاورید، میگویند: آیا ما نیز همانند کمخردان و نادانان ایمان بیاوریم؟» اینگونه است که از روی استهزا و تحقیر، به مؤمنان نسبت بیخردی را میدهند و همین وقاحتشان سبب شد تا خداوند سفاهت و بیخردی را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگوید: «آگاه باشید که آنان همان کمخردانند؛ ولی نمیدانند».
علت اینکه خداوند متعال در بیان فسادکاریشان: «لایشعرون» و در بیان ایمان نیاوردنشان: «لایعلمون» فرمود، این است که: شعور؛ ادراک امور پنهانی و علم؛ یقین داشتن و مطابقت فهم با واقعیت است و از آنجا که فسادانگیزی در زمین امری محسوس است و منافقان چنان حس بالایی ندارند که آنرا درک کنند، پس نسبت دادن بیشعوری به آنان با این حالشان سازگار است، اما از آنجا که ایمان یک امر قلبی است و آنرا فقط کسی درک میکند که حقیقتش را بداند، لذا به دلیل آنکه آنها از چنین علمی بیبهرهاند، پس حقیقت ایمان را نیز در نمییابند، از اینرو نسبت دادن بیعلمی به آنان در اینجا نیز کاملا با حالشان سازگار و هماهنگ است. (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ش، ج ۱، صص ۴۰- ۴۱ )
- مصادیق حق و باطل در قرآن
خداوند در آیات قرآن مصادیق بسیاری را برای تبیین حق و باطل مطرح گرده است و باورهای مطابق با واقع را حق، و آنچه را که با واقع تطابق ندارد باطل نامیده است.
مهمترین مصادیق «حق» در قرآن کریم عبارت است از:
الف) ذات باری تعالی
به حقیقت «حق» مطلق تنها اوست و غیر او زایل، باطل، محدود و نیازمند است، و «علی و کبیر» که از هر چیز برتر و از وصف بالاتر است ذات پاک او میباشد و به تعبیر رسول خدا (ص) راستترین سخنی که تاکنون شاعری گفته است سخن لبید بن ربیعه عامری شاعر است که:
ألاکلّ ُشئ ٍما خلا لله باطلٌ و کل نعیمٍ لا محاله زائلٌ
« آگاه باشید هرچه جز خدا است باطل است و هر نعمتی سرانجام، زوالپذیراست. (بخاری، ۱۴۰۱ق، ج ۴، ص ۲۳۶؛ ج ۷، ص ۱۰۷)
استاد قرضاوی اندیشمند معاصر در این زمینه میگوید: « زمانی که با یک دید واقعبینانه به جهان هستی مینگریم، هیچ موجودی بهجز خداوند آفریدگار را دارای ثبات و بقا و متکی بهخود نمییابیم. و هر کس و هر چیزی بهجز او، نه وجودش از خودش است و نه بقایش بدست خودش، همه، موجوداتی هستند که بوسیله موجود دیگر بوجود آمدهاند و زمانی نبودهاند و بعد بوجود آمدهاند، و بعد هم برای زمان معینی وجود خواهند داشت و سپس دفتر وجودشان در هم پیچیده خواهد شد!
پس آن حقیقت عظیمی که فطرت و عقل انسان و سطر به سطر بلکه حرف به حرف کتاب آفرینش بدان شهادت میدهند این است که فقط خداوند حقّ است و هر آنچه غیر اوست باطل است. و این همان حقیقتی است که راز آن را قرآن، این کتاب بر حق خداوند در بیش از یک سوره برملا ساخته است:
فَذَلِکُمْ اللَّهُ رَبُّکُمْ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّا تُصْرَفُونَ . (سوره یونس/ ۳۲)
«این است خدا، پروردگار حقیقی شما» نه آنچه را که با وی شریک قرار دادهاید و بر چیزی توانا نیستند «و بعد از حق جز گمراهی چیست؟» پس، ربوبیت حق تعالی به اقرار خودتان حق است لذا غیر آن باطل میباشد «پس چگونه بازگردانیده میشوید؟» یعنی: چگونه از حق آشکار عدول کرده به بیراهه میروید و غیر باری تعالی را به پروردگاری میگیرید؟!
سید قطب در تفسیرش این آیه را چنین تفسیر میکند: خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کنارهگیری کـند گـرفتار بـاطل مـیشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه میگردد و به کـژراهه میرود:
فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ؟
آیا سوای حقّ جز گمراهی است؟ پس چگونه باید از راه به دور برده شوید؟.
شما را چه میشود که با وجود اینکه حقّ آشکار است و چشمها آن را میبینند، از آن رویگردان و دور میگردید؟ به سبب همچون رویگردانی و انصرافی که مشرکان از حقّ روشن دارند، حقیّ که به مقدّمات آن اعتراف مینمایند ولی نتائج ضروری آن را انکار میکنند، و واجبات و وظائفی را انجام نمیدهند که این حقّ اقتضاء میکند و میطلبد، خدای سبحان در قوانین و سنن خود چنان مقدّر و مقرّر فرموده است و گنجانده است و جای داده است که: کسانی که از منطق فطرت سالم، و از سنّت جاری آفرینش، بیرون روند و منحرف شوند، چنان گردند که ایمان نیاورند. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج۳، ص ۱۷۸۲)
« ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(سوره حجّ/ ۶۲)
ترجمه: این [قدرت نماییها] بدان سبب است که خدا خود حق است، و اوست که مردگان را زنده میکند و [هم] اوست که بر هر چیزی تواناست.
«این همه» آفرینشگری و قدرتنمایی«بدان سبب است که خدا خود حق است» حق: وجود ثابت و پایداری است که هیچ تغییر نمیکند و زوال نمیپذیرد « و اینکه اوست که مردگان را زنده میکند » چنانکه زمین مرده را زنده کرد « و هم اوست که بر هر چیزی تواناست» چنانکه بر خلقت شگفتآسای انسان و جانداران دیگر و رستنیها توانا میباشد.
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (سوره حجّ / ۶۲)
ترجمه: [آری، ] این بدان سبب است که خدا خود حق است و آنچه به جای او میخوانند آن باطل است، و این خداست که والا و بزرگ است.
بر اساس همه شواهد عقلی و نقلی خداوند حق است و آنچه را که بجز او به فریاد میخوانند و پرستش مینمایند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است.
این تعلیل کافی و تضمین بسندهای است برای پیروزی حق و عدل، و شکست باطل و ظلم و جور. همچنین این، تضمین استمرار و ثبات قوانین و سنن جهان است، و میرساند که قوانین و سنن جهان تزلزل نمیپذیرد و تخلف نمیگیرد. از جمله این قوانین و سنن هم پیروزی حق و شکست ظلم و جور است.
« آری! این» یاری دادن مظلوم « بدان سبب است که خدا خود حق است » پس دین وی حق است، عبادت وی حق است، نصرت دادن اولیائش علیه دشمنانش حق است، وعده وی حق است و او خود حق است زیرا وجودش واجب و به ذات خود ثابت و قائم است و وجوب وجود و یگانگی او مقتضی آن است که او مبدأ و منشأ تمام موجودات بوده و همه چیز، در قلمرو قدرت و در بند اراده او باشد «و آنچه بجز او میپرستند» که بتان از جمله آنهایند «باطل است» که هیچ ثبوت و حقیقتی ندارد. همچنین معبودان دروغین از آنروی باطلاند که برخلاف پندار باطلپرستان، خدا نمیباشند «و این» نصرت « به سبب آن است که خدا هموست والا و بلند مرتبه » یعنی: خداوند متعال بر همه چیز برتر، از همتایان و مشابهان مقدس و منزه و از آنچه ستمگران میگویند پاک و مبراست «کبیر است» یعنی: صاحب بزرگی و عظمت و جلال است پس، از علو و عظمت وی است که مظلومان را یاری میدهد. (قرضاوی، ۱۳۶۰ش، صص ۱۴، ۱۵ ).
بنا بر این هر چیزی به اندازه اتصال و ارتباطی که با حق مطلق الله دارد و به اندازهای که از خشنودی خداوند بر خوردار است، حقّ است و به اندازه دوری و بیگانگی از خدا و تهی بودن از خوشنودی خدا باطل است.
پس آنچه ریشهاش خدایی باشد، حقّ است و آنچه ریشهای غیر خدایی داشته باشد باطل است. و به تبع حق بودن حدا سخن و بیان او هم حق است و هر کار وفعلی که از او صادر شود نیز حق است چرا که به شهادت و تعبیر قران خداوند نه سخن باطل میگوید و نه کار باطل انجام میدهد.
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (سوره آل عمران / ۱۹۱)
ترجمه: همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد میکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [که: ] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهای منزهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.
حق تعالی صاحبان خرد را چنین تعریف و توصیف میکند: «هم آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند» و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر میکنند
« این متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! اینها را بیهوده» و به باطل و عبث « نیافریدهای »
خداوندا! تو این جهان را نیافریدهای تا پوچ و باطل باشد. بلکه آن را آفریدهای تا حق باشد. حق اساس آن، و حق قانون آن، و حق در آن اصیل است.
این جهان حقیقت دارد، و «عدم» نیست، آنگونه که برخی از فلسفهها میگوید. جهان برابر قانونی در سیر و حرکت و گردش و چرخش است، و به دست هرج و مرج واگذار نشده است. جهان به سوی هدفی در حرکت است، و به دست تصادف سپرده نشده است. جهان در وجود و حرکت و هدف خود محکوم حق است و باطل آمیزه آن نمیگردد.
همچنین تمام احکامی که خداوند برای تنظیم روابط بندگان با خدا یا روابط آنان با جهان و زندگی و یا روابط فردی و اجتماعی، تشریع کرده است، همگی حق هستند و باید آنها را پذیرفت و بدانها اقرار کرد و درستی و عادلانه بودن آنها را حتمی و مسلم دانست همانطور که خداوند میفرماید:
وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنْ الْحَقِّ ( سوره مائده / ۴۸)
ترجمه: و ما این کتاب [قرآن] را به حقّ به سوی تو فرو فرستادیم، در حالی که تصدیقکننده کتابهای پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان [با دور شدن] از حقّی که به سوی تو آمده، پیروی مکن.
قرآن توچیه گر نهایی برای تبیین حق، میباشد و پیروی از هواهای نفسانی میتواند انسان را به سوی پرتگاه باطل بکشاند و به تعبیر دلانگیز سید قطب: انسان در برابر ایـن تعبیر روشـن و آشکار، و این قاطعیت گفتار، و این احتیاط فراوان میایستد و میبیند که چگونه در برابر وسوسههائی که برای ترک چیزی – هرچند اندک- از این شریعت در برخی از ظروف و شرائط، این همه احتیاط و برحذرباش گوشزد میگردد. انسان در برابر همه اینها میایستد و تعجب میکند که مسلمانی که ادعای ییروی از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه میدهد و میپسندد که همه شریعت یزدان را به ادعای ظروف و شرائط رها سازد و پشتگوش اندازد، و شـگفتانگیزتر چگونه میپسندد که بعد از ترک کلی شریعت یزدان، ادعای اسـلام کند! اصلا مردمان چگونه ییوسته خود را «مسلمان» مـینامند، بدانگاه که حلـقه کمند اسـلام را از گردن خود بدر میآورند، و شریعت یزدان را بطور کلی رها میسازند، و در قالب عدم اعتراف به شریعت یزدان، و ناشایست قلمدادکردن این شریعت در همه شرائط و ظـروف، و پیاده و اجرا کردن همه بخشهای آن را غیر ضروری شمردن در همه شراط و ظروف… اقرار به الوهیت یزدان را اعلان میدارندا
وَأَنْزَلْنَا إِلَیکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ
بر تو (ای پیغمیر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه احکام و اخبار خود) ملازم حق است.
حق در شرف صدور این کتاب از جانب الوهیت جلوهگر و هویدا است. آن جهتی که حق فرو فرستادن شریعتها، و واجب گرداندن قانونها را دارد… حق در مـحتویات این کتاب، و در همه کارهائی که از عقیده و شریعت عرضه میدارد، و در صلاحیت این شریعت در همهی شرائط و ظروف، و در ضرورت پیاده و اجراءکردن آن در مقام شرائط و ظروف، و در هر خبری که روایت مینماید، و در همه رهنمودهائی که در بر دارد… جلوهگر و هویدا است. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج۲، ص ۹۰۲)
زمخشری همه خیرات را از توحید خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعیت از کتب رسولان الهی و نیز زهد در دنیا و رغبت در آخرت را از مصادیق حق میداند. (زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۷۹۴)
حق اشاره به وجود حقیقی و پایدار است؛ در این جهان آن وجود حقیقی که قائم بالذات و ثابت و برقرار و جاودانی باشد تنها اوست و بقیه هرچه هست در ذات خود وجودی ندارد و باطل هستی خود را از طریق وابستگی به وجود حق، پدیدار میکند و هر لحظه نظر لطفش را از آنها برگیرد در ظلمات فنا و نیستی، محو و ناپدید میشود. به این ترتیب هر قدر ارتباط موجودات دیگر به وجود حق تعالی بیشتر گردد به همان نسبت حقانیت بیشتری کسب میکند. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۱۷، ص ۸۲)
از آنجا که خداوند حق محض است، سخن و فعل او هم حق محض است، چون از حق محض غیر از حق محض سر نمیزند. مقدم شدن کلمهی الحق در آیه «… والحق أقول» افاده حصر میکند و نشانه آن است که خداوند جز حق نمیگوید، (زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۱۰۸)
و به همین جهت است که قسمتی از دعای اولوالالباب (صاحبدلان و خردمندان واقعی) چنین است: «همانا که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [که: ] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»؛ نیز با توجه به همین مطلب است که قرآن کریم نظر کسانی را که گمان میکنند جهان آفرینش برنامه و هدف ندارد و کاروان زندگی به سوی سرمنزل مشخصی نیست به شدت محکوم میکند و میفرماید:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ (سوره المؤمنون/ ۱۱۵-۱۱۶)
ترجمه: آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانیده نمیشوید؟ (۱۱۵)پس والاست خدا، فرمانروای بر حق، خدایی جز او نیست. [اوست] پروردگار عرش گرانمایه.
نیز آنچه خداوند در کتابهای آسمانی و به وسیله رسولانش، ازعوالم غیب و سرانجام زندگی و حقایق آخرتی بیان نموده، همه حق است؛«… ألّا إنّ وعدالله حق.. » (یونس / ۵۵).
.. بدانید، که درحقیقت، وعده خدا حق است… ؛ مرگ حق است: «و جاءت سکرة الموت بالحق… »؛ (ق / ۱۹)
و سکرات مرگ، حقیقت را [به پیش] آورد… ؛قامت و رستاخیز حق است:
وَیَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَرَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (سوره یونس / ۱۹)
ترجمه: و از تو خبر میگیرند: «آیا آن راست است؟» بگو: «آری! سوگند به پروردگارم که آن قطعاً راست است، و شما نمیتوانید [خدا را] درمانده کنید.
آنگاه حق تعالی سؤال دیگری از سوی مشرکان را مطرح میکند: «و از تو خبر میگیرند که آیا آن حق است؟» یعنی: آیا آنچه را که به ما از عذاب و معاد و قیامت وعده میدهی، راست است؟ «بگو: آری، سوگند به پروردگارم که آن قطعا حق است و شما عاجزکننده نیستید» یعنی: شما نمیتوانید خدای سبحان را درمانده کرده و از چنگ عذاب بگریزید پس حتما گرفتار آن میشوید.
ابنکثیر میگوید: «این یکی از سه موردی است که خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند یاد کرده است ». (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج ۲، صص ۶۶۷-۶۶۸ )
آری! خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کنارهگیری کـند گـرفتار بـاطل مـیشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه میگردد و به کـژراهه میرود.
وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَی وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (سوره الاحقاف / ۳۴)
ترجمه: و روزی که کافران بر آتش عرضه میشوند [از آنان میپرسند: ] «آیا این راست نیست؟» میگویند: «سوگند به پروردگارمان که آری. » میفرماید: «پس به [سزای] آنکه انکار میکردید عذاب را بچشید.
ب) قرآن کریم
براساس آیه: المر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (سوره الرعد / ۱)
ترجمه: الف، لام، میم، راء. این است آیات کتاب، و آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، حق است، ولی بیشتر مردم نمیگروند
پس به حقیقت کلام خدا قرآن، حق است و بس. حق خالصی که با باطل نمیآمیزد. حقی که احتمال شک و تردیدی در آن نمیباشد. این حروف، نشانههائی بر این استکه قرآن حق است. این حروف، بیانگر این است که قرآن از سوی خدا نازل میگردد. آنچه از سوی خدا هم نازل شود هرگز جز حق نخواهد بود، حقی که هیچگونه شک و تردیدی درباره آن وجود ندارد.
… و آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، حق است، ولی بیشتر مردم نمیگروند. قرآن کریم حق خالص است و در آن باطل نیست و این حق محض بودن از حرف لام در «الحق» که افاده حصر میکند استفاده میشود و مفادش این است که آنچه به سوی تو نازل شده فقط و فقط حق است، نه اینکه باطل محض و یا آمیخته به باطل باشد. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۱، ص ۲۸۶)
از آنجا که قرآن کریم با حجتهای آشکار خود، جدا کنندهی حق از باطل است آن را «فرقان» نیز مینامند. (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ق، ص ۶۳۳) و نیز «قول فصل» (طبرسی، ۱۳۷۲ش، ج ۱۰، ص ۷۱۶)
ج) میزان
بر مبنای آیهی «وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ» (الأعراف / ۸)
ترجمه: و در آن روز، سنجش [اعمال] درست است. پس هر کس میزانهای [عمل] او گران باشد، آنان خود رستگارانند.
و در آن روز، سنجش [اعمال] درست است. پس هر کس میزانهای [عمل] او گران باشد؛ آنان خود رستگارانند. مراد از جملهی «و الوزن یومئذٍ الحق» این است که آن وزنی که در قیامت اعمال با آن سنجیده میشود «حق» است به این معنا که هرقدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد چون اعمال نیک مشتمل برحق است از این رو دارای ثقل است. برعکس عمل بد از آنجا که مشتمل بر چیزی از حق نیست و باطل صرف است لذا دارای وزنی نیست، پس خدای سبحان در قیامت اعمال را با «حق» میسنجد و وزن هر عملی به مقدارحقی است که در آن است. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۸، ص ۱۱-۱۲)
برخی مفاهیم حق از دیدگاه قرآن کریم را در چهار حوزهی معنایی به این شرح توضیح دادهاند:
الف) حوزه معنای وجود شناختی، حق به این اعتبار، عبارت است از موجود ثابت.
ب) حوزه معنای معرفت شناسی، حق در آیه معنا عبارت است از تطابق با امر واقع خارجی. حق دراین معنا همان صدق است و درمقابل باطل به معنی کذب.
ج) حوزه حقوقی طبیعی، در این معنا رعایت حق و نه خود حق، عدل است و عدم رعایت آن ظلم.
د) حوزه حقوق قراردادی یا نهادی، در این معنا حق مقابل باطل در مفهوم فقهی آن است. پس حق امری است شرعی و صحیح در مقابل غیرحق و باطل. (رحیم پور، ۱۳۸۵ش، صص ۱۴۹-۱۵۰)
- معیارحق و باطل از منظر قرآن
بر مبنای آیه: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِینَ (البقره / ۱۴۷)
ترجمه: حق از جانب پروردگار توست. پس مبادا از تردیدکنندگان باشی
حق از جانب پروردگار توست، پس مبادا از تردید کنندگان باشی؛ هرآنچه از جانب پروردگار باشد حق است، زیرا از روی حکمت و مصلحت و به مقتضای عدل است و آنچه از روی هوی و هوس، القای شیاطین، باشد باطل است و طریق تشخیص آن آیات قرآن و اخباری که به طور قطع از پیامبر (ص) صادر شده و نیز براهین عقلی قطعی میباشد.
و البته پس ازآنکه به یکی از این طریق سهگانه ثابت شد که ازجانب پروردگار است دیگر جای شک در آن نیست، اگرچه پی به حکمت و مصلحت آن نبرد و یا مطابق نظریه او نباشد، زیرا اجتهاد مقابل نص غلط است.
خطاب در آیه اگرچه متوجه نبی اکرم (ص) است لکن مقصود امت است، زیرا ساحت قدس نبی و مقام عصمت او مانع از شک است؛ همانطور که اکثر خطابهای قرآن از این قبیل است. (طیب، ۱۳۷۸ش، ج ۲، ص ۲۴۱)
مفسران با عنایت به آیاتی همچون:
« اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمْ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنْ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (البقره / ۲۵۷)
ترجمه: خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکیها به سور روشنای به در میبرد. و[لی] کسانی که کفر ورزیدهاند، سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتند، که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها به در میبرند. آنان اهل آتشند که خود، درآن جاودانند؛
از آنجا که واژهی «نور» مفرد و واژهی «الظلمات» به صورت جمع به کاررفته، استفاده کردهاند که حق همواره واحد است ولی باطل متشتت و مختلف است و هیچ وقت وحدت ندارد. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۲، ص ۳۴۶؛ وهبه زحیلی، ۱۴۱۸ق، ج ۳، ص ۲۳)
انسان هر گر نمیتواند برای خود ملاک و معیارهای مطلق حق را تعیین وتعریف کند بلکه باید ازقرآن کتاب آسمانی این معیارها را دریافت کند.
بهقول اندیشمند معاصر استاد یوسف قرضاوی که در این باره چنین میگوید:
اگر، حق عبارت از شناخت حقیقت اشیاء و رازهای هستی و هدفهای زندگی باشد منطقی این است که آن را از خالق جهان و تدبیر کنندهی نظام هستی دریافت کند.
اگر، حق قانون عدالت باشد و امور مردم را رتق و فتق کند و با ترازوی دقیقی حق و تکلیف هر کسی را مشخص کند و حق هر فرد یا خانواده یا جامعه را آنطور که شایسته است به او بدهد و وظایفی را که در برابر استفاده از آن حقوق باید عهدهدار شود از او بخواهد، مرجع صلاحیت دار برای تعیین حق چه کسی جز پروردگار مردم(رب الناس) میتواند باشد. (قرضاوی، ص ۲۲)
بنابر این تعیین کنندهی حق و معیار آن تنها خداوندی است که آفریدگار همه آفریدگان است و به هر موجودی امکانات متناسب با نوع زندگیاش به او عطا نموده و برای هر چیزی اندازهای قرار داده و هر موجودی را به تناسب وضعش هدایت نموده است و او نیازها و صلاح و فساد بندگانش را میداند و اگر قانون فضیلت همان حقی باشد که حاکم بر غرایز است و کنترل کننده رفتار و سلوک انسانی است و نفس را از پستیها پاک نموده و فطرت را پاک میگرداند و اخلاق فرد و جامعه را بهبود میبخشد باز هم شناساندن حق مخصوص به آفریننده نفس و پدیدآورنده فطرت است که آگاه به عوامل تزکیه و انحراف نفس است، چرا که:
وَاللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنْ الْمُصْلِحِ (سوره بقره /۲۲۰ )
ترجمه: و خداونـد مـفسد را از مصلح (موجود در میان شما، جدا میسازد و) میشناسد، زیرا خداوند سازنده و بهوجود آورنده انسان است، لذا تنها او میتواند دقیقترین معیارها را برای تعیین حق و باطل را برای او ارائه و تبیین کند و علاوه بر علم و آگاهی مطلق او بر تمام زوایای وجودی انسان، او مهربانتر از خودش وهرکس دیگری نسبت به بندگانش است و هرگز به سرگردانی انسان در مسیر هدایت راضی نیست. چرا که:
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ (البقرة/۱۴۳)
ترجمه: « به راستی که خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.»
رئوف: کسی است که رأفتی بسیار دارد، رأفت: از بین بردن زیان و ناخوشی است، اما رحمت عامتر است زیرا هم شامل دفع ضرر میشود و هم رساندن خیر و نیکی.
بدین وسیله به دل مسلمانان آرامش میدهد، و پریشانی را از آنان میزداید، و خشنودی و اطمینان و یقین را بر ایشان ریزان و باران میکند.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا (ص) زنی از اسیران را دیدند که میان او و کودکش جدایی افتاده بود، پس او در میان اسیران میگشت و هرگاه کودکی از اسیران را مییافت او را به آغوش گرفته و به سینهاش میچسباند و بازمیگشت تا کودکش را بیابد و چون او را یافت، محکم به آغوشش گرفته پستان خود را به دهانش گذاشت. در این هنگام رسول خدا (ص) فرمودند: «آیا فکر میکنید که این زن فرزندش را در آتش خواهد افگند در حالیکه قادر است تا او را نیفگند؟» گفتند: خیر یا رسول الله! فرمودند: «به خدا سوگند که خداوند متعال به بندگان خود از این زن نسبت به فرزندش مهربانتر است». (مخلص، عبدالرؤوف، ۱۳۸۵ ش، ج ۱، صص ۱۶۷-۱۶۸ )
- ابزار تشخیص حق از باطل
گوش، چشم و فؤاد نعمتهایی هستند که خداوند ارزانی داشته است که انسان به وسیله آنها حق را از باطل تمییزداده و خود را به واقع برساند و به وسیله آنها اعتقاد و عمل تحصیل نماید. سپس از یک یک آنها بازخواست میشود که آیا در آنچه به کار بسته عملی به دست آورده یا نه و اگر به دست آورده پیروی هم کرده یا خیر؟ مثلاً از گوش میپرسند آیا آنچه شنیدی از معلومها و یقینها بود یا آنچه هرکه هرچه گفت گوش کردی؟ و از چشم میپرسند آیا آنچه تماشا کردی واضح و یقینی بود یا خیر؟ و از قلب میپرسند آنچه کهاندیشیدی و یا بدان حکم کردی به آن یقین داشتی یا نه؟ گوش و چشم و قلب ناگزیرند که حق را اعتراف نمایند و به آنچه که واقع شده گواهی دهند، بنابراین برهر فردی لازم است که از پیروی کردن غیر علم بپرهیزد، زیرا اعضا و ابزاری که وسیله تحصیل علماند به زودی علیه آدمی گواهی میدهند و میپرسند آیا چشم و گوش و قلب را در علم پیروی کردی یا در غیرعلم؟ اگر در غیرعلم پیروی کردی چرا کردی؟ و آدمی درآن روز عذر موجهی نخواهد داشت. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۳، ص ۹۵)
ناگفته نماند که مطابق روایات هیچگاه قلب آدمی یقین به حق بودن امری باطل و یا باطل بودن امری حق نمیکند. در تفسیر عیاشی از یونس بن عمار از امام صادق (ع) روایت شده که «لا یستیقن القلب أن الحق باطل أبدا، و لا یستیقن أن الباطل حق أبدا»؛ هیچ وقت دلی یقین نمیکند به این که باطلی حق است و هرگز یقین نمیکند به اینکه حقی باطل باشد. (عیاشی، ۱۳۸۰ق، ج ۲، ص ۵۳)
- موانع شناخت حق از منظر قرآن
خالی از فایده نیست که عامل مؤثری را که قرآن به عنوان مانع شناخت حق بیان کرده بشناسیم. وآن « پیروی از هواهای نفسانی» است.
از آیه: إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعْ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ (ص/ ۲۶۹)
ترجمه: پس میان مردم به حقّ داوری کن، و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به درکند
از مفهوم آیه چنین استفاده میشود که پیروی ازهوای نفس، عامل روی گردانی از حق است.
هواپرستی هرگز به انسان اجازه نمیدهد چهره حقیقت را چنانکه هست ببیند و داوری صحیح و خالی از حب و بغض پیدا کند. اساساً حب و باطل غیرقابل جمع هستند، زیرا حق بر دلیل و عقل استواراست و باطل از هوی و شهوات سرچشمه میگیرد. (زحیلی، ۱۴۱۸ق، ج۷، ص ۲۲۵)
عجب اینکه عادت کردن به گناه در مراحل نهایی و خطرناکش چنین است که آدمی ننگینترین و زشتترین کارها را حق خود میشمارد و پاکترین تمتع و بهرهگیری جنسی را ناحق میداند. آن قوم گمراه به حضرت لوط(ع)گفتند:
«… و ما لنا فی بناتک من حق… »؛ (هود / ۷۹)
ما به دختران تو حق نداریم.
این تعبیر بیانگر نهایت انحراف این گروه است. به عبارتی دیگر، یک جامعه آلوده به جایی میرسد که حق را باطل و باطل را حق میبیند. ازدواج با دختران پاک و باایمان را اصلاً در قلمرو حق خود نمیشمارد، ولی به عکس، انحراف جنسی را حق میشمارد. (شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۹، ص ۱۸۴)
با عنایت به آیاتی همچون:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (الانفال / ۲۹)
ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار میدهد و گناهانتان را از شما میزداید و شما را میآمرزد و خدا دارای بخشش بزرگ است
از معنا و مفهوم آیه چنین استفاده میشود که بدون تقوی، شناخت حق از باطل ممکن نیست، چرا که حب و بغضها و گناهان حجاب ضخیمی بر چهره حق میافکند و درک و دیدهی آدمی را کور میکند. (شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۱۵، ص ۸)
حسن ختام این مقاله را، با تفسیر دلنشین سید قطب در فی ظلالش میآوریم که میفرماید: این حقیقت دارد که تقوا و ترس از خدا در دل بینشی و نیروی تشخیصی به وجود میآورد، بینشی و نـیروی تشخیصی که برای دل پیچ و خمهای راه را روشـن و آشکـار میگردانـد و چاله و چولههای سر راه را مینمایاند. امّا این حقیقت- همسان همهی حقائق عقیده – کسی آن را نمیشناسد مگر خودش عملاً آن را چشیده باشد! آخر تعریف و توصیف نمیتواند مزه و چشش این حقیقت را به کسانی منتقل کند که خودشان آن را مزه نکردهاند و نچشیدهاند!
کارها در عقل و شعور تنیده میگردد. راهها در نگاه و اندیشه پیچیده میشود. سر دو راهیها، باطل با حقّ میآمیزد. دلیل و برهان سرکوب و خـاموش مـیگردد ولی اقناع نمیشود. حجّت ساکت میماند امّا دل و خرد بدان پاسخ نمیگویند و با آن همآوا نمیشوند. جدال بیفائده میماند و ستیزه هدر میرود… اینها وقتی است که تقوا در میان نباشد. ولی هنگامی که تا پیدا شـد خرد نورانی، حـق روشـن، راه پیدا، دل آرام، درون آسوده، و گام ثابت و بر راه استوار میشود.
حقّ ذاتاً بر فطرت پنهان نمیماند… فطرت سالم بر حقّ سرشته شده است. آسمانها و زمین اصلاً با حقّ آفریده شدهاند… امّا این هوا و هوس است که میان حقّ و باطل سدّ و مانع میشود… هوا و هوس است که تاریکی را میگسترد، و دیدن را پنهان میسازد، و مسیرها را کور میکند، و راهها را پنهان میدارد… هوا و هوس است که دلیـل و برهان از پس آن برنمیآید، بلکه تقوا و پرهیزگاری است که آن را میراند و از سر راه به دور میگرداند. ترس از خدا، و پیش چشم داشتن خدا در پنهان و آشکار است که هوا و هوس را میراند… بینش و نیروی تشخیصی که درون را روشـن میسازد، و اشتباه را برطرف میگرداند، و راه را روشن مینماید، از اینجا سرچشمه میگیرد.
این هم کاری است که ارزش آن با پـول سنجیده نمیشود… لیکن خداوند بزرگ با فضل و لطف خود زدودن اشتباهات و بخشش گناهان را بر آن میافزاید. سپس بدانها (فضل سترگ) را اضافه میفرماید.
هان! این بذل و بخشش و عطاء و کرم همگانی و همه جانبهای است که آن را عطاء نمیکند جز پروردگار (بزرگوار و بخشایشگر) صاحب فضل عظیم و لطف عمیم. (سیدقطب، ۱۹۸۹م، ج۳، ص ۱۴۹۹)
با تو جه به فهم دقیق این آیه، تقوی میتواند نقش مهمی را در شناخت حق و باطل در زندگی انسان ایفا کند و راهیابی و رستگاری ما در دنیا و آخرت فقط در پیروی از حق و دوری از باطل است که خداوند ما را به شناخت آن رهنمون گردیده است.
- نتیجهگیری
ـ باطل طفیلی و تبعی است، آنچه که اصالت دارد حق است.
ـ باطل وجود موقت دارد، آنچه که استمرار دارد حق است.
ـ حق همیشه مفید و سودمند است، همچون آب زلال که مایه حیات و زندگی است، اما باطل، بیفایده و بیهوده است. همچون کف روی آب. کفهای روی آب هرگز کسی را سیراب نمیکند و سبب رویش درختی نمیگردد، نمیتوان از کفهایی که در کورههای ذوب فلزات ظاهر میشود، شیء زینتی و یا ابزاری برای زندگی ساخت.
ـ هر چیز به اندازهی اتصال و ارتباطی که با حق مطلق (ذات باری تعالی) دارد و به اندازهای که از خشنودی خداوند برخوردار است حق است و به اندازه دوری و بیگانگی از خدا و تهی بودن از خشنودی خداوند باطل است.
ـ آنچه حق است از ناحیه خداست، ولی آنچه باطل است مستند به او نیست، هرچند که به اذن او موجود میشود.
ـ میان حق و باطل واسطهای وجود ندارد. هر چه حق نباشد، باطل است.
ـ چون خداوند متعال حق است، نظامی را که آفریده نیز حق است.
ـ اختلاف میان اهل حق و باطل، امهال باطل، احقاق حق و ابطال باطل از مهمترین سنتهای الهی در خصوص مسأله حق و باطل است.
ـ ظرف دنیا ظرف امتحان است و کسی در معرض امتحان و ابتلا قرار میگیرد که دارای اختیار باشد. و اختیار نیز وقتی معنی دارد که خلط میان حق و باطل و خیر و شر ممکن باشد و به نحوی که انسانها خود را در سر دوراهیها ببینند و ازآثار خیر و شر، پی به خود آنها ببرند و سپس هریک از دو راه سعادت و شقاوت را که میخواهند، برگزینند.
ـ بدون تقوی، شناخت حق از باطل ممکن نیست، چرا که حب و بغضها و گناهان حجاب ضخیمی بر چهره حق می افکند و درک و دیدهی آدمی را کور میکند.
حمزه خان بیگی
باتشکر از زحمات و راهنمایی های استاد گرامی : خانم دکتر صادقی
تحقیق و نگارش :
حمزه خان بیگی – دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه تربیت معلم آذربایجان – تبریز
فهرست منابع ومصادر
- الإمام البخاری، أبی عبد الله، محمد بن إسماعیل. صحیح البخاری مع فتح الباری. (۱۴۰۱ق). بیروت، دار المعرفة.
- ابن عاشور التونسی، محمد الطاهر بن محمد بن محمد الطاهر (۱۹۸۴ م)، التحریر والتنویر «تحریر المعنی السدید وتنویر العقل الجدید من تفسیر الکتاب المجید، تونس، الدار التونسیة للنشر.
- ابن فارس، احمد(۱۴۰۴ هـ. ق) معجم مقاییس اللغه، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قم مکتبه الاعلام الاسلامی.
- ابن منظور. لسان العرب. سلسلة المعاجم. ۱۳۸۵ش. دار احیاء التراث العربی.
- بیضاوی، الامام ناصرالدین ابوالخیر عبدالله الشیرازی، تفسیر البیضاوی السمی انوار التنزیل و اسرار التاویل، سنه الطبع ۱۴۰۲ ه- ۱۹۸۲ م – دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع.
- حسینی بهشتی، سیدمحمد، (۱۳۸۲ش)، حق و باطل از دیدگاه قرآن، تهیه و تنظیم بنیاد نشر آثارو اندیشههای شهید دکتربهشتی، تهران: بقعه.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، (۱۴۱۲ق(، المفردات فی غریب القرآن، بیروت: دارالعلم.
- رحیم پور، فروغ، (۱۳۸۵ش)، « تحلیلی از ساختارحق و باطل در قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی در المیزان»، پژوهش دینی، شماره ۱۳.
- زحیلی، وهبه، (۱۴۱۸ق)، التفسیر فی العقیدة والشریعة والمنهج، بیروت: دار الفکر.
- زمخشری، محمود بن عمر، (۱۴۰۷ق)، الکشاف عن حقایق عوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، بیروت: دارالکتاب العربی.
- طباطبائی، محمدحسین، (۱۳۸۳ ش)، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم؛ دفتر انتشارات اسلامی، چاپ نوزدهم.
- طبرسی، فضل بن حسن، (۱۳۷۷)، جوامع الجامع، تهران: دانشگاه تهران.
- طبرسی، لأبی علی الفضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ط/ دار الکتب العلمیة. بیروت.
- طیّب، سیّد عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلام، تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۶ش.
- عیاشی، ابی نصر محمدبن مسعود، التفسیر، تحقیق مؤسسة البعثة، قم؛ قسم الدراسات الاسلامیه لمؤسسة البعثة، ۱۴۲۱ ق، چاپ اول.
- فخرالدین الرازی- التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب). الطبعة الأولی – ۱۴۱۱هـ. دار الکتب العلمیة، دمشق.
- فولادوند، محمد مهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، دار القرآن الکریم(دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، تهران، ۱۴۱۵ ق، چاپ اول.
- قرائتی، محسن، (۱۳۸۳ش)، تفسیر نور، تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
- قرشی، سیدعلی اکبر، (۱۳۷۱ش)، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
- قرضاوی، یوسف، حق و باطل ازدیدگاه قرآن، محسن ناصری، نشرفرهنگ قرآن، تهران، ۱۳۶۰ش.
- قطب، سید. فی ظلال القرآن، تفسیر. ۱۹۸۹م. چاپ: هفدهم، قاهره. دارالشروق.
- کاشانی، ملافتح الله، منهج الصادقین فی الزام المخالفین، کتابفروشی محمدحسن علمی. تهران، ۱۳۳۶ش.
- مخلص، عبدالرؤوف، تفسیر أنوار القرآن، انتشارات شیخ الإسلام احمد جام، تربت جام،، ۱۳۸۵، چاپ سوم.
- مصطفوی، حسن، (۱۳۶۰ش)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- مطهری، مرتضی، حق و باطل، انتشارات صدرا، تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۲.
- مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ ۱۳۷۰ هـ. ش، چاپ دهم.
- میبدی، رشیدالدین احمد، کشف الاسرارو عده الأبرار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۱ش.
مجله معارف اسلامی پاییز سال ۱۳۸۸ شماره ۷۷
راه و رسم زندگی (۱۵): حق گرایی
نویسنده : محمد سبحانی نیا
حق گرایی
یکی از مسائلی که همواره در زندگی انسان مطرح بوده، حق و حقیقت است. همه گروه ها و افراد به منظور دفاع از ادعاها و عملکردهایشان به مفهوم حق و عدل متوسل می شوند. این مقوله ارزش مند بر همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان، سایه افکنده است. هر کس خود را بر حق می داند و برای موجّه جلوه دادن خود، موضع خویش را حق و موضع طرف مقابل را باطل معرفی می کند. حتی شرورترین افراد نیز، در ناشایست ترین اعمال، خود را صاحب حق می دانند، زیرا بر این باورند که انسان به حکم فطرت، حق گرا و باطل ستیز است. پس ناگزیر لازم است در حد توان، از حیث نظری، تصویری روشن و شفاف از حق و باطل در ذهن داشته باشیم تا در ارزیابی کار خود و دیگران، دچار اشتباه نشویم. ضرورت دارد حق و ویژگی های آن را باز شناسیم تا سره را از ناسره جدا کنیم.
فراموش نکنیم که با حق بودن و حقیقت را باور داشتن و با آن زندگی کردن، ما را در راه، نگاه می دارد و یک چرخش باطل در این مدار، ما را با نیروی گریز از حق، به فرسنگ ها دورتر از مسیر، پرتاب می کند. به سخن حقِ امام علی(ع) بیندیشیم که فرمود: در همراهی حق، خوش بختی به وجود می آید.(۱) به منظور آشنایی بیش تر شما عزیزان، این شماره از مجله را به بررسی این موضوع مهم، اختصاص داده ایم.
معنای حق
برای حق، معانی مختلفی ذکر شده است. راغب اصفهانی می گوید: اصل حق به معنای مطابقت و موافقت است.(۲) می گوید: حق یعنی ضد باطل، صدق، وجود ثابت.(۳)
صاحب قاموس قرآن می گوید: باطل آن است که در قضاوت عمومی، مضمحل می شود و بشر در عین ابتلا به باطل، به ضرر و ناحق بودن آن حکم می کند.(۴)
از مجموع سخنان فرهنگ نویسان برمی آید: هر چیزی که به گونه ای با واقعیت توأم باشد حق است.(۵) از کلام امیرمؤمنان حضرت علی(ع) که فرمود: دایره حق در توصیف و بیان از هر چیزی وسیع تر است ولی به هنگام عمل از روی انصاف، مجال آن از همه چیز تنگ تر و کم وسعت تر است؛(۶) استفاده می شود که اصل حق وقتی معنا می یابد که از روی انصاف و عمل به آن نگاه کنیم.
استاد مطهری برای حق دو معنا ذکر کرده است:
۱ – حق به معنای واقعیت داشتن و باطل به معنای واقعیت نداشتن؛
۲ – حق به معنای تصدیق ذهنی است؛ یعنی قضیه و جمله ای ذهنی یا تصویری ذهنی که مطابق با واقع و نفس الامر است.(۷)
جایگاه حق گرایی در اسلام
در اندیشه دینی، برپایی حق در میان مردمان، اهمیت خاصی دارد تا جایی که لفظ حق با مشتقاتش ۲۸۷ بار و لفظ باطل ۳۵ بار در قرآن آمده است. خداوند در آیه ای به پیامبر گرامی خود می فرماید: «انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله؛(۸) قرآن را به حق بر تو فرستادیم تا میان مردم به آن چه خدا تو را بنمود، حکم کنی»؛ یعنی هدف از فرستادن کتاب آسمانی، اجرای حق و عدل در بین مردم است.
اگر حق و عدل از دین و دین داری گرفته شود روح و جان آن گرفته شده است. امیرمؤمنان علی(ع) هدف از تشکیل حکومت را در برپایی حق و عدل منحصر می داند که نتیجه اش اصلاح امور، فراهم شدن امنیت و آسایش برای ستم دیدگان و عملی شدن قوانین الهی است.(۹)
آن حضرت دلیل پذیرش خلاف را برپایی حق می داند. از این رو به ابن عباس می فرماید: به خدا سوگند، این کفش نزد من محبوب تر است از حکومت بر شما مگر آن که به وسیله آن حقی را برپا کنم یا باطلی را دفع نمایم.(۱۰)
در اهمیت حق جویی همین بس که سالار شهیدان، برای تحقق آن با شعار «الا ترون أنّ الحق لا یعمل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه»(۱۱) پا به میدان کارزار نهاد و جانش را در این راه فدا نمود.
حقیقت جویی، یک میل فطری است که در درون همه انسان ها ریشه دارد. از این رو در قرآن کریم در موارد بسیاری بر حق و حقیقت تکیه می کند که نشان می دهد وجود این گرایش را در انسان پذیرفته است. نظیر آیه: «الحقّ من ربّک فلا تکوننّ من الممترین؛(۱۲) [تو که به دنبال حق می گردی ] حق از پروردگار توست، پس نباید از شک کنندگان باشی.»
از این آیه و نظایر آن برمی آید که وجود چنین گرایشی در انسان، مفروض گرفته شده که با تعیین مصداق حق، آن را جهت می دهد. البته این امر خطیر مانند امور دیگر نیازمند شکوفایی است. گرایش انسان به حق و حقیقت به معنای عمل او به حقیقت نیست.
ویژگی های حق
یکی از راه های شناخت حقایق، شناخت ویژگی ها و خواص آن هاست. پس بررسی ویژگی های حق و باطل ما را در شناخت واقعی حق و باطل یاری می کند. قرآن مجید در قالب مثالی زیبا نشانه ها و معیارهای حق و باطل را بیان نموده است: «انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیاً و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال؛(۱۳) خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر دره و رودخانه ای به اندازه آن ها سیلابی جاری ساخت. سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آن چه برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی آتش روی آن روشن می کنند نیز کف هایی مانند آن به وجود می آید. خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند، اما کف ها به بیرون پرتاب می شوند ولی آن چه به مردم سود می رساند در زمین می ماند؛ خداوند این چنین مثل می زند.
ویژگی های حق و باطل که از آیه مذکور استفاده می شود عبارت اند از:
۱ – حق، پایدار و باطل در معرض نابودی است: خداوند در این آیه، حق را بسان آب و فلز مصفّایی می داند که در مسیر خود روی زمین باقی می ماند ولی باطل بسان کف های روی آب و یا روی فلزات ذوب شده است، که رفتنی و خاموش شدنی است.
هر چند ممکن است چهره حقیقت، گاهی با نقاب باطل پوشیده شود اما سرانجام نقاب باطل کنار رفته، سیمای حق با درخشندگی خاصی خودنمایی می کند: «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً؛(۱۴) بگو حق آمد و باطل نابود گردید و تحقیقاً باطل از میان رفتنی است». همان طوری که کف های روی سیل یا فلزات ذوب شده مدتی چهره آب و فلز را می پوشانند اما دیری نمی پاید که سیمای شفاف آب، آشکار می گردد. به دلیل همین اصل است که گفته شده است: «للحق دولة و للباطل جولة؛ حق، ثابت و پایدار است و برای باطل جز خودنمایی چیزی نیست.»
چه بسا با مشاهده حق کشی ها در عالم و شیوع انحراف از حق و مظلومیت حامیان حق در این اصل که حق ثابت و باطل نابود شدنی است، با نظر تردید نگریسته شود و این توهم پیش آید که مفاهیم آرمانی بشری مانند حق و عدالت و نیکی، در برابر امیال باطل گرایی بشری فروغ خود را از دست داده است. این در حالی است که قرآن مجید با قاطعیت، از افول باطل و بقای فروغ حق سخن گفته و فرموده است: «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق؛(۱۵) ما حق را بر سر باطل می کوبیم تا آن را هلاک سازد و باطل محو و نابود گردد.»
کلمه «نقذف» به معنای پرتاب کردن از راه دور است که با شتاب و سرعت همراه می باشد و این تعبیر، نشان دهنده قدرت پیروزی حق بر باطل است. کلمه «علی» نیز که در موارد «علوّ» به کار می رود مؤید معنای مذکور است.
آمدن نقذف و یدمغ به صورت فعل مضارع، دلیل بر استمرار پیروزی حق و باطل است. آری، باطل گرچه جولانی دارد ولی دوام و بقایی ندارد و سرانجام این حق است که پیروز می شود. به حسب ظاهر امام حسین(ع) و لشکر باوفایش در مصاف با اهل باطل در روز عاشورا شکست خوردند اما در واقع پیروز میدان، حسین(ع) است که نامش جاودانه شد و بر تارک تاریخ درخشید. از این رو پس از حادثه کربلا وقتی به امام سجاد(ع) گفتند: چه کسی پیروز شد؟ حضرت فرمود: اگر می خواهی بدانی چه کسی پیروز شد، هنگام نماز، اذان و اقامه بگو؛(۱۶) یعنی هدف از قیام حق طلبانه امام حسین(ع) حفظ اسلام بود که محقق شد و همه جا صدای توحید به گوش می رسد.
۲ – باطل، خاصیت و فایده ای ندارد ولی حق، سرچشمه برکات است. از کف های روی آب، گلی نمی روید و درختی سرسبز نمی گردد ولی آب منشأ حیات و رشد و نمو جان داران و گیاهان است.
۳ – باطل، ظاهری فریبنده و توخالی دارد و در عین حال مانند کف های روی آب، خودخواه و بلند پرواز است ولی حق از هر نوع فریبندگی به دور است. قرآن مجید با به کار بردن لفظ «زبد» که به معنای کف و لفظ «رابیاً» که به معنای بالا رونده است، به این حقیقت پرداخته است.
۴ – باطل در خودنمایی و پایداری موقّت، مدیون حق است. همواره باطل با لباس حق و ماسک حقیقت پا به میدان می نهد و از این طریق خود را به جای حق، معرفی می کند. کف های باطل از موقعیت آب استفاده می کنند و اگر آبی در کار نبود، کف را یارای خودنمایی نبود. به قول استاد مطهری(ره): نیرو اصالتاً مالِ حق است و باطل با نیروی حق حرکت می کند.(۱۷)
امام علی(ع) می فرماید: اگر باطل با حق آمیخته نبود، حق بر حق خواهان پوشیده نمی گردید و اگر حق در میان باطل پنهان نمی بود، دشمنان هرگز نمی توانستند از آن بدگویی کنند ولی بخشی از حق و بخشی از باطل گرفته و به هم آمیخته شده و در این لحظه شیطان بر دوستانش مسلط گردیده است.(۱۸) پس می توان گفت: حق همیشه متکی به خود است، اما باطل از آبروی حق بهره می جوید. لذا هر دروغی از راست، فروغ می گیرد و اگر سخنی راستی نبود، هرگز کسی دروغی را باور نمی کرد.
۵ – باطل به شکل های گوناگون و چهره های مختلف، خودنمایی می کند. همان طور که کف، هم بر روی آب ها و هم بر روی فلزهای ذوب شده، آشکار می گردد. قرآن مجید فرمود: «و ممّا یوقدون علیه فی النار»؛ کف نه تنها بر روی آب ها، بلکه بر روی فلزات ذوب شده نیز ظاهر می گردد.
۶ – باطل همواره از محیطهای آشفته و پر هرج و مرج استفاده کرده و خود را نشان می دهد؛ هم چنان که کف، زمانی خود را نشان می دهد که سیلاب از سراشیبی تند کوه ها با هیجان و شور به پایین بریزد اما وقتی آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسید به خاموشی می گراید.
معیارهای حق و باطل
یکی از مشکلات بشر، تشخیص حق و باطل است هر چند خداوند راه حق را به خوبی شناسانده است.امام علی(ع) می فرماید: خداوند راه حق را برای شما آشکار ساخته و جاده های آن را روشن نگاه داشته است.(۱۹) اما گاهی حق و باطل به گونه ای به هم آمیخته می شوند که راه شناخت روا از ناروا حتی برای افراد پاک دل، دشوار می گردد. تا جایی که در انتخاب خط مشی خود دچار حیرت می شوند و از تصمیم درست باز می مانند. دلیلش آن است که معیارهای حق و باطل بازشناسی نشده است و به جای این که معیار حقیقت را خود حقیقت قرار دهند و حق شناس و باطل شناس باشند، به اشخاص می نگرند. در حقیقت شخصیت زدگی آنان را از گرایش به حق بازداشته است.
بی دلیل نیست که در تاریخ می خوانیم: بعضی از اصحاب امام علی(ع) مانند حارث بن حوط لیثی و حارث همدانی در جنگ جمل دچار تردید می شوند و این سؤال را مطرح می کنند: آیا ممکن است طلحه و زبیر بر باطل باشند؟ حضرت علی(ع) در پاسخ آنان جمله ای می فرماید که به قول دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده مصری، سخنی محکم تر و بالاتر از این نمی شود. بعد از آن که وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است؛(۲۰) آن جمله چنین است: «انّک لملبوس علیک ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله؛(۲۱) حقیقت بر تو اشتباه شده است، حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی توان شناخت، باید حق را بشناسی تا اهل حق شناخته شوند و باطل را بشناسی تا اهل باطل را بشناسی». استاد مطهری می گوید: «یعنی این صحیح نیست که اول شخصیت هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس ها بسنجی، فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن مخالف… شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد.(۲۲)
بر این مبنا، باید حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل آن را نیز شناخت. قرآن و روایات، اموری را حق دانسته اند:
۱. خدا: خداوند حق مطلق است: «ذلک بان الله هو الحق؛(۲۳) او خدای حق است و هر کس غیر او را که می پرستند باطل است.»
۲. قرآن: قرآن در آیات متعددی خود را به حق توصیف کرده است. سخن خدا مانند خود خدا حق مطلق است و باطل در آن راه ندارد. «و انه للکتاب عزیز لا یأتیه الباطل؛(۲۴) این کتاب، صاحب عزتاست که باطل به آن راه ندارد.»
امام علی(ع) می فرماید: کتاب خداوند در میان شما سخنگویی است که هیچ گاه زبانش از حق گویی خسته نمی شود.(۲۵)
۱. پیامبر اکرم(ص): وجود آن حضرت و سیره ایشان، بیان گر حق و حقیقت است. امام علی(ع) می فرماید: محمد، حق را آشکار ساخت و مردم را نصیحت نمود.(۲۶)
۲. اسلام: بینش ها و دستورالعمل هایی که در قالب مکتب اسلام به بشر عرضه شده، معیار حق و راستی است. امام علی(ع) می فرماید: اسلام ستون هایی دارد که خداوند آن ها را در اعماق حق استوار ساخته و بنیان آن را ثابت و محکم گردانیده است.(۲۷)
۳. راه مستقیم: راه مستقیم که همان راه خداست، راه حق و جز آن، باطل است. امام علی(ع) می فرماید: انحراف به راست و چپ، گمراهی و ضلالت و راه مستقیم و میانه، جاده وسیع حق است.(۲۸)
۴. اهل بیت پیامبر(ص): در کنار قرآن، اهل بیت پیامبر(ص) به عنوان «ثقل اصغر» پرچم هدایت امت را بر دوش دارند و محور حق به شمار می روند. افراد باید خود را با آن بسنجند تا در مسیر حق قرار گیرند. نه عقب تر از آنان بیفتند و نه بر آن ها پیشی گیرند. امام علی(ع) می فرماید: خداوند در میان ما (اهل بیت) پرچم و نشانه حق را برافراشت. هر که از آن پیش افتاد از دین خارج شده و هر که با آن مخالفت کرد، نابود گردید و فقط هر که با آنان همراه شد، به حق پیوست.(۲۹)
بزرگ ترین نماد حق، امیرالمؤمنین(ع) است. هر که در فکر و عمل، با آن حضرت، هم آهنگ و هم گام باشد، به حق نزدیک است و هر چه از ایشان فاصله بگیرد از حق دور شده است.
اصلاً حق با علی معنا پیدا می کند و علی با حق تجلی یافته و یکی گشته است. پیامبر اسلام(ص) همواره به این موضوع اشاره می کرد که «علی مع الحق و الحق مع علی؛(۳۰) حق با علی و علی با حق است». این حدیث را شیعه و سنّی نقل کرده اند.
البته نباید فراموش کرد که منظور از علی(ع) تنها یک نفر نیست بلکه حضرت علی(ع) سرسلسله امامت و ولایت و تداوم دهنده رسالت در میان مردم است.
ابزار شناخت حق و باطل
با توجه به معیارهای یاد شده، در صورت آلوده نبودن با گرد و غبارهای غرض ورزی و خودخواهی و رعایت انصاف، با کمک گرفتن از عواملی می توان راه های حق و باطل را در عرصه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی از یک دیگر جدا کرد:
۱ – حواس طبیعی و وسایل آزمایش: امور مزبور گرچه به طور نسبی هم بوده باشد، می توانند ما را به آن دو آشنا سازند.
۲ – اندیشه و تعقل: امام علی(ع) می فرماید: عقل تو را کفایت می کند که راه گمراهی (باطل) را از هدایت (حق) نشانت دهد.(۳۱) کسی که به کمک عقل و خرد خود، ضرر یک ماده زهراگین را دریافت، در حقیقت راهی برای تشخیص نادرستی خوردن آن پیدا کرده است. و هنگامی که خواص و لوازم مفید یک واقعیت را به وسیله حس و اندیشه شناخت، راه صحیحی برای رسیدن به حق را به دست آورده است.
۳ – وجدان: یکی از ابزارهای شناخت و تشخیص آدمی، وجدان اوست. قرآن مجید به وجدان و نفس لوّامه در کنار روز قیامت پرداخته(۳۲) تا نشان دهد خداوند در نفس انسان نیز همان میزانی را که در قیامت دارد، خلق کرده است. استاد مطهری می گوید: [قرآن ] می خواهد بگوید ما یک چنین هادی ملامت گری به بشر داده ایم که دقیقاً حقیقت را رسیدگی می کند، حقیقت را می فهمد.»(۳۳)
۴ – بصیرت: یکی از ابزارهای مهم شناخت حق و باطل، بصیرت و روشن بینی است که در سایه تقوا و خداترسی به دست می آید. قرآن مجید می فرماید: اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما فرقان (وسیله سنجش حق از باطل) قرار می دهد؛(۳۴) یعنی در پرتو تقوا به روشن بینی می رسید که به راحتی حق را از باطل تشخیص می دهید. در آیه ای دیگر می فرماید: «و اتقوا الله و یعلمکم الله؛(۳۵) با تقوا باشید تا خداوند علوم را بر شما افاضه کند.»
چه بسا افراد بی سوادی پیدا می شوند که باطل را در هر لباس و قیافه ای که باشد بسیار زود شناسایی می کنند و چه بسا دانشمندانی که از تشخیص صحیح، ناتوان اند. دلیلش آن است که یکی فرقان دارد و دیگری ندارد. از آیات و روایات استفاده می شود که اساس و عمده، بینایی چشم باطن و شنوایی گوش باطن است. و بعثت انبیا نیز در این راستا بوده است.
خوارج نهروان، افرادی پارسا و ظاهر الصلاح و مقدس بودند اما بصیرت و روشن بینی نداشتند، از این رو در تشخیص حق و باطل دچار اشتباه شدند و در برابر امام خود ایستادند.
بصیرت، فقط با فراگیری دروس رایج حوزوی یا دانشگاهی به دست نمی آید بلکه همراه با آن، ایمان و تقوا و خداترسی لازم است. بر این اساس امام علی(ع) می فرماید: «لا یحمل هذا العلم الا بالبصر و الصبر؛ این پرچم مبارزه را جز افراد با بصیرت و شکیبا و عالم به جایگاه حق، به دوش نمی کشند.(۳۶)
۵ – حضور در صحنه: یکی از راه های مهم شناخت حق و باطل، برخورد مستقیم با حوادث و رخدادها و حضور در متن وقایع و ورود به مسائل است. در حاشیه بودن و دور شدن از قضایا، ما را به شناخت کاملی از رویدادها نمی رساند، زیرا در این حال ممکن است انسان تحت تأثیر شایعات یا تبلیغات قرار گیرد و از واقعیت فاصله بگیرد. بر این اساس امام علی(ع) می فرماید: منشأ کم بودن آگاهی، غیبت است، زیرا بر پیشانی حق، نشانه های خاصی نیست که به یاری آن ها، راست و دروغ شناخته شود.(۳۷)
راه های برپایی حق
نگاه داشتن حق و منحرف نشدن از آن، به عوامل مختلفی بستگی دارد:
۱ – شناخت حق: اولین قدم برای برپایی حق، شناخت حق است، زیرا بین حق و باطل، مرز ظریفی است. امام علی(ع) می فرماید: به این دلیل شبهه را شبهه می نامند که شبیه حق است.(۳۸) بنابراین در ابتدا باید زمینه های ابهام حق و یا موانع شناخت آن را برطرف کرد. آن حضرت می فرماید: کسی بر عمل به حق استقامت نمی کند مگر آن که به ارزشش آگاه باشد.(۳۹)
۲ – تلاش و کوشش: برپایی حق، جز با جدیت و تلاش مستمر، امکان پذیر نیست. امام علی(ع) می فرماید: «لا یدرک الحق الا بالجدّ؛(۴۰) جز با تلاش، حق درک نمی شود». با آسوده طلبی و تن پروری و راحت جویی، حقی ستانده نمی شود. حق گرایی در گرو تحصیل علم و تحمل سختی ها و جهاد علمی و عملی است.
۳ – امیدواری: از آن جا که ممکن است اهل باطل زیاد باشند، کسی که خواهان اجرای حق و عدالت است، نباید به کمی افراد حق جو بنگرد بلکه با پیوستن به جبهه حق بر تعداد آن ها یک نفر می افزاید و هرگز ناامید نمی شود.
یأس، آفت حق پایی است. امام علی(ع) می فرماید: حق و باطل وجود دارند و برای هر یک پیروانی است. پس اگر باطل بسیار و پرتعداد شد، این عجیب نیست و از گذشته دور نیز چنین بوده است و اگر حق کم تعداد شد جای امیدواری است که زیاد گردد.(۴۱)
۴ – استقامت: برای دفاع از حق، استقامت لازم است، زیرا چه بسا حق گویی و حق خواهی، هزینه بردار است. تربیت شدگان مکتب حق، هر جا حق را ببینند، به یاری آن برمی خیزند و با جبهه باطل می ستیزند و سختی های آن را با جان و دل می پذیرند. امام علی(ع) می فرماید: خداوند رحمت کند کسی را که چون حقی را می بیند، به یاری آن برمی خیزد و هر گاه ستمی را مشاهده کرد، از آن جلوگیری می کند و همیشه یاور حق و اهل حق است تا آن حد که برای یاری حق به استقبال دشواری ها می شتابد.(۴۲)
۵ – عدالت محوری: اجرای حق با عدالت گره خورده است. امام علی(ع) می فرماید: عدالت، ترازوی سنجش خداست که آن را برای مردم در جهت اجرای حق، نصب کرده است.(۴۳) تن دادن به قانون و اجرای حق برای خویشان و بیگانه به طور یک سان، حق مداری را در جامعه نهادینه می کند.
روش پیشوایان دین، این گونه بود. پیامبر اکرم(ص) در اجرای قانون، ملاحظه ای جز ملاحظه حق نمی کرد. نقل کرده اند که امّ سلمه همسر پیامبر(ص) کنیزی داشت که از اموال قبیله ای دزدی کرد. او را برای اجرای قانون نزد پیامبر(ص) آوردند. امّ سلمه شفاعت کرد، اما حضرت به وی فرمود: این حد از حدود خداست که ضایع نمی گردد.(۴۴) امام حسین(ع) در توصیف امام علی(ع) فرمودند: همه نزد او در حق، مساوی بودند.(۴۵)
آن حضرت به مالک اشتر می آموزد: «الزام الحق من لزمه من القریب و البعید؛(۴۶) حق را از آن هر که باشد، نزدیک یا دور، رعایت و اجرا کن و در این راه شکیبا باش.»
۶ – سفارش به حق گرایی: اجرای حق در جامعه، بدون نظارت عمومی و اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر و توصیه به حق، میسّر نمی شود. از نظر قرآن مجید خوب زندگی کردن، بر چهار رکن مهم استوار است: ایمان به عنوان زیربنا، عمل صالح به عنوان تضمین کننده راه خوش بختی، توصیه به حق به عنوان گسترش بخشی عدل و انصاف در جامعه و توصیه به صبر به عنوان استواری در راه هدف و پیش گیری از یأس و غرور.
موانع حق گرایی
در مسیر حق، موانعی پیش می آید که انسان را از شناخت حق یا رسیدن به آن بازمی دارد که مهم ترین آن ها عبارت اند از:
۱ – پیروی از هوای نفس: هواپرستی به مثابه پرده ای است که بر روی عقل آدمی کشیده می شود و حقیقت را از او می پوشاند. کسی که به جای کلام و دستورات الهی، خواسته های خود را معیار قرار دهد قطعاً به حق نمی رسد و منافع شخصی و گروهی را بر آن مقدم می شمارد. امام علی(ع) می فرماید: پیروی از هوا و هوس، انسان را از حق بازمی دارد و آرزوهای طولانی آخرت را به دست فراموشی می سپارد.(۴۷) آن حضرت در مورد حکمین (ابوموسی اشعری و عمروعاص) می فرماید: آن دو حق را ترک کردند در حالی که خوب آن را می دیدند، اما جور و ستم با هوس های آنان سازگار بود. از این رو با آن همراه شدند.(۴۸)
۲ – آمیخته شدن حق و باطل: پیدایش امور شبهه ناک و آمیختگی حق و باطل، قدرت تشخیص حق از باطل را مشکل می سازد. خوارج از این راه موفق شدند عده ای را از جبهه حق دور و به باطل متمایل سازند و جنگ نهروان را علیه امام علی(ع) ساماندهی کنند. آن حضرت در این باره می فرماید: آنان سخن حقی را مستمسک قرار دادند و از آن اراده باطل کردند.(۴۹)
یکی از روش های اهل باطل، استفاده از حق و آمیختگی باطل با آن است. آن ها حق را با باطل مخلوط می کنند تا امر بر مردم مشتبه شود و مردم در شناخت سره از ناسره دچار سرگردانی شوند. امام علی(ع) می فرماید: همانا آغاز فتنه ها، هواهای نفسانی است و بعد، احکامی است که بدعت گذارده می شوند. کتاب خدا، در آن احکام بدعتی مورد مخالف قرار می گیرد و آن گاه افرادی با هم متحد شده و جمعیتی را براساس همان بدعت تشکیل می دهند، زیرا اگر باطل از آمیختگی با حق، جدا باشد مردم حق جو منحرف نمی شوند و اگر حق از پوشش باطل جدا شد زیان بدخواهان از آن قطع می گردید. ولکن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته می شود و مخلوط می گردد.(۵۰) همیشه افراد متقلّب و حیله گر، خود را در لباس انسان های معتبر جلوه می دهند و قیافه حق به جانب می گیرند و خود را راست گو معرفی می کنند.
یکی از دلایل حق گریزی مردم شام و گرایش به معاویه، سیاست مکارانه وی در آمیختگی حق با باطل و فریب مردم بود.
۳ – جَو زدگی: برخی کمیت را ملاک تشخیص حق و باطل قرار می دهند؛ یعنی اکثریت را صرفاً از این جهت که اکثریت است ملاک حق می دانند، در حالی که از نظر اسلام، حق و باطل مبنایی دیگر دارد. صرف کم بودن تعداد، دلیلی بر اشتباه بودن مسیر نیست. اگر حق بودن چیزی با دلیل و برهان اثبات شد. باید آن را پذیرفت؛ طرف داران آن کم باشند یا زیاد، تفاوتی ندارد. از این رو امام علی(ع) می فرماید: «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله؛(۵۱) در مسیر هدایت، از این که تنها باشید وحشت نکنید.»
یکی از مصادیق جوزدگی، ترتیب اثر دادن به شنیدنی ها و جوسازی هاست. امام علی(ع) می فرماید: جز چهار انگشت، میان حق و باطل مرزی نیست. باطل آن است که بگویی شنیده ام و حق این است که بگویی دیده ام.(۵۲)
نزاع و جدل و کنجکاوی بی جا، از وسوسه های شیطانی است که باعث می شود در آشکارترین امور شک و تردید ایجاد شود و در این حالت، فاصله گرفتن از حق، دور از انتظار نیست. امام علی(ع) می فرماید: هر کس کنجکاوی بی جا کند در راه حق قدم نگذاشته است و هر که از روی جهالت، نزاع کند کوری او از حق پیوسته ادامه می یابد.(۵۳)
۵ – تعصب: یکی از موانع جدی بر سرراه حق جویان، تعصب و لجاجت است. قرآن مجید از افرادی خبر می دهد که حق را انکار کردند، در حالی که به حق و حقیقت، یقین داشتند.(۵۴)
حضرت موسی(ع) خطاب به فرعون فرمود: تو می دانی که این آیات و معجزات را جز پروردگار جهان نازل نکرده است.(۵۵) با این حال، فرعون به آیات الهی ایمان نیاورد و به مردم می گفت: من برای شما معبودی جز خودم نمی دانم.(۵۶)
تعصب و لجاجت و پیروی از تمایلات درونی، آدمی را به جایی می رساند که حتی حاضر به شنیدن حرف حق نیست و از حقیقت فرار می کند. به گواهی قرآن، قوم نوح انگشت در گوش نهاده و جامه بر سر و صورت می پیچیدند که حق را نشنوند و نبینند.(۵۷)
در عصر پیامبر اسلام(ص) نیز، گروهی با جار و جنجال و سر و صدا، غوغایی به راه می انداختند تا کسی صدای پیامبر(ص) و آیات دل انگیز قرآن را نشنود.(۵۸)
در تاریخ کربلا آمده است: هنگامی که حضرت سیدالشهدا(ع) سخنرانی می کردند عده ای چنان جنجالی به راه می انداختند که صدای امام در میان آن ها گم شود.(۵۹) به راستی این عمل، چه توجیهی غیر از غرور و تعصب و لجاجت دارد؟
۶ – عدم بصیرت: یکی از موانع مهم حق پویی، از کار افتادن ابزار شناخت و عدم درک حقیقت است که در قرآن و سخنان معصومین(ع) از آن به مهر خوردن بر دل، تعبیر شده است. آن ها کرند و لال اند و کورند و تعقل نمی کنند.(۶۰)
عدم بصیرت، ناشی از گناه و حرام خوری و غفلت و پیروی از هوای نفس است. امام حسین(ع) خطاب به مردم کوفه که با شور و شوق از ایشان دعوت کرده و سپس دست از یاری ایشان برداشته بودند می فرماید: هر کس از من اطاعت کند از رشد یافتگان و هر کس با من مخالفت کند از نابودشدگان است، زیرا شکم های شما از حرام انباشته شده و بر دل هایتان مهر زده شده است. وای بر شما! چرا ساکت نمی شوید؟ چرا گوش نمی دهید؟(۶۱)
۷ – دنیاطلبی: یکی از دلایل حق گریزی افراد، دل بستگی شدید به دنیا و غرق شدن در تعلّقات مادی است. این گروه از افراد چنان سرگرم مسائل زندگی شده اند که دیگر مجالی برای تفکر درباره راه حق و باطل، برای آن ها باقی نمانده است. آن ها چشم و گوش خود را بر روی ارزش های حقیقی و حیات واقعی، بسته اند. به تعبیر قرآن مجید، همانند چهارپایان تمام همتشان آن است که شکم خود را پر کنند.(۶۲)
ثروت اندوزی، جاه طلبی و فزون خواهی، عامل مهم مخالفت با سخن حق پیامبران و اولیای الهی بوده است. به همین دلیل روایات اسلامی محبت به دنیا را منشأ همه خطاها و لغزش ها دانسته اند.(۶۳)
۸ – حسادت: یکی دیگر از موانع پذیرش حق، حسادت و رقابت ناسالم است، که مانع پذیرش حق و حقیقت می گردد. حکایت نعمان بن حارث از وقایع عبرت آموز تاریخی است. زمانی که رسول خدا(ص) امام علی(ع) را در روز غدیر خم به خلافت منصوب کرد، نعمان بن حارث خدمت حضرت رسید و گفت: تو به ما دستور دادی به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی شهادت دهیم، ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه این ها را نیز پذیرفتیم؛ اما اکنون این جوان را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ آیا این سخن از ناحیه خودت است یا از سوی خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این از ناحیه خداست.
نعمان روی برگرداند، در حالی که می گفت: «اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء؛(۶۴) خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه توست، سنگی از آسمان بر ما بباران». سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت. در این حال آیه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد.
علامه امینی در الغدیر این داستان را از سی نفر از علمای معروف اهل سنّت نقل کرده است.(۶۵)
کاربردهای حق گرایی
به طور معمول در زندگی روزمره با مسائلی مواجه می شویم که ضرورت دارد حق را برپا سازیم؛ مانند:
۱ – شهادت به حق: یک فرد مسلمان باید در داوری های رسمی و خودمانی، طرف دار حق و اهل حق باشد و اگر او را به گواهی دادن طلبیدند صادقانه و به حق گواهی دهد، گرچه به زیانش باشد. قرآن مجید می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید قیام به عدالت کنید، برای خدا گواهی دهید، گرچه به زیان خود شما یا پدر و مادر و نزدیکانتان باشد.»(۶۶)
امام صادق(ع) نیز بر این موضوع تأکید دارد و آن را از حقیقت ایمان شمرده است.(۶۷)
۲ – قضاوت به حق: داوری میان مردم هم از مسائلی است که با آن مواجه می شویم. ممکن است کسانی گاه و بیگاه، ما را به داوری بخوانند مانند: داوری میان دو همسایه، دو همکار، دو فرزند، زن و شوهر و… که امری بس خطیر و مسئولیت آور است؛ چنان که امام صادق(ع) از میان چهار گروه قضاوت کننده، فقط یک گروه را اهل نجات دانسته است؛ کسانی که آگاهانه به حق حکم کنند.(۶۸)
داوری براساس حق و عدل، در ابتدا آسان می نماید ولی در عمل معلوم می شود که چندان هم آسان نیست، به ویژه اگر یک طرف دعوا، دوست و طرف مقابل دشمن باشد. در این گونه موارد است که به فرمایش پیامبر اکرم(ص) حق گویی و داوری به حق، سخت و سنگین است.(۶۹) برای داوری به حق، گذشته از علم و آگاهی لازم، پرهیز از هرگونه عجله و بررسی همه جانبه و دقیق موضوع و شنیدن دلایل هر دو طرف و رعایت انصاف، لازم است.
۳ – حق طلبی و حق دهی: بعضی حق را گرفتنی و بعضی آن را دادنی می دانند. مسیحیت بر این اساس درست شده که حق دادنی است؛ یعنی حقی را که ظالم گرفته است باید پس بدهد. اگر نداد کاری نمی توان کرد. برخی نیز که منکر عاطفه و انسانیت و وجدان انسانی هستند معتقدند حق فقط گرفتنی است.
استاد مطهری پس از رد این دو نظریه می گوید: از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق، مبارزه کرد که مکتب اسلام بر همین اساس است. اسلام آن کسی را که حق را ربوده است با تعلیم و تربیت خودش، آماده پس دادن می کند ولی به این قناعت نمی کند. در عین حال به آن کسی که حقش ربوده شده است می گوید: حق گرفتنی است. تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و حقت را بگیری.(۷۰)
ایشان برای سخن خود، به فرمایش امام علی(ع) استناد می کند که فرمود: مکرر از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع(۷۱)؛ هیچ امت و قومی به مقام قداست (ترقی و رفاه) نمی رسد مگر آن که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند بدون آن که زبانش به لکنت بیفتد.»
گرفتن حق و دادن حق از لوازم عدالت است، چه کوچک باشد چه بزرگ، فردی باشد یا اجتماعی، سیاسی باشد و یا فرهنگی و اقتصادی.
عادل، هم درصدد احقاق حقوق خود و دیگران برمی آید (حق طلبی) و هم حقوق دیگران را به آنان باز می گرداند. (حق دهی). امام علی(ع) ضمن نامه ای به سران سپاه خود، از حق رهبر و رهروان، سخن به میان آورده و به آنان سفارش می کند که هم حق خود را از رده بالاتر بستانند و هم حقوق آنان را بپردازند.(۷۲)
۴ – حق گویی: هر چند حق، سنگین و مشقت بار است اما ارزش حق گویی به قدری مهم است که سختی ها و مرارت های آن را جبران می کند. یکی از وصایای امام سجاد و امام حسین(علیهما السلام) توصیه به حق گویی است. «اصبر علی الحق و ان کان مرّاً؛ برای حق بردبار باش اگر چه تلخ و ناگوار باشد.»(۷۳)
امام علی(ع) در وصیت نامه خود خطاب به حسن و حسین(علیهما السلام) فرموده اند: «قولا بالحق؛(۷۴) به حق سخن بگویید.»
گرایش به باطل، ذلت آفرین و حق گویی، عزت بخش است. امام عسکری(ع) می فرماید: هیچ عزیزی حق را ترک نگفته جز آن که ذلیل شده و هیچ ذلیلی حق را اخذ ننموده جز آن که به عزت رسیده است.(۷۵)
حق گویی، از ویژگی پیامبران و اولیای الهی است. پس حق گویان نیز قدم بر جای آنان گذاشته اند. امام علی(ع) می فرماید: شبیه ترین مردم به پیامبران خدا کسانی هستند که سخن حق بیش تر می گویند و در عمل به حق، بردبارترند.(۷۶)
هر چند سخن گفتن و طبق حق عمل کردن، همیشه و همه جا مطلوب شرع مقدس است اما در بعضی مواقع اهمیت بیش تری دارد و آن، حق گویی در برابر قدرت مند و ستم گر است. رسول اکرم(ص) می فرماید: بالاترین جهاد، گفتن کلمه حق نزد سلطان ستم کار است.(۷۷)
حق گویی را باید از ابوذر آموخت، او که هرگز حقیقت را کتمان نکرد و با صراحت لهجه و شهامت، از حق دفاع کرد و در بیان آن محافظه کاری ننمود. او تربیت یافته مکتب رسول الله(ص) بود که به او توصیه کرده بود: حق را بگوید اگر چه تلخ باشد.(۷۸)
۵ – اظهار حق: یکی از وظایفی که متوجه آگاهان جامعه است، اظهار حق است. اما متأسفانه عوامل مختلفی مانند هوای نفس، منفعت جویی، قدرت طلبی و… باعث کتمان حق شده است. این عمل زشت، امت ها و نسل هایی را در گمراهی نگه داشته است. از این رو تهدید و مذمتی که قرآن درباره کتمان کنندگان حق مطرح کرده، منحصر به فرد است؛ آن جا که می فرماید: کسانی که دلایل روشن و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم بعد از آن که در کتاب برای مردم بیان ساختیم، کتمان می کنند، خدا آن ها را لعنت می کند و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن می کنند.(۷۹) پیامبر اسلام(ص) نیز می فرماید: هر گاه از دانشمندی چیزی را که می داند سؤال کنند و او کتمان کند روز قیامت افساری از آتش بر دهان او می زنند.(۸۰)
علمای اهل کتاب، پیامبر اسلام(ص) را هم چون فرزندان خود به خوبی می شناختند اما آگاهانه حق را کتمان کردند.(۸۱)
سرانجام حق
از روز اول خلقت، مبارزه حق و باطل با جنگ و مبارزه حضرت آدم و شیطان، آغاز شد و با مبارزه هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، علی و معاویه و حسین و یزید ادامه پیدا کرد. نقطه اوج و متعالی این مبارزه با قیام منجی موعود حضرت مهدی (عج) تحقق می یابد و او رهبری گروه حق را به دست می گیرد و حق با تمام توان و شکوه به پیروزی می رسد. او حاصل تمامی مجاهدت ها و تلاش های پیامبران و ثمره مبارزات حق طلبانه است. قرآن مجید از این پیروزی نهایی، خبر داده است: «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً؛ بگو حق فرا رسید و باطل نابود گشت که باطل نابود شدنی است.»
امام باقر(ع) در تفسیر آیه فوق فرموده اند: این سخن مربوط به قیام قائم (عج) است که دولت باطل برچیده خواهد شد.(۸۲) بی دلیل نیست که هنگام تولد آن حضرت، بر بازوی نازنینش این آیه نقش بسته بود.(۸۳)
* * *
پی نوشت ها:
۱) غررالحکم و دررالکلم، ج ۷، ص ۱۶۸.
۲) المفردات لالفاظ القرآن، ص ۱۲۹.
۳) تاج العروس، ج ۱، ص ۴۳۲.
۴) همان، ص ۲۳۰.
۵) جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج ۳، ص ۶۲.
۶) نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ۲۱۶.
۷) الهیات شفا، ج ۲، ص ۲۹۳.
۸) نساء (۴) آیه ۱۰۵.
۹) نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
۱۰) همان، خطبه ۳۳.
۱۱) بحارالانوار، ج ۴۴ ص ۳۸۱.
۱۲) بقره (۲) آیه ۱۴۷.
۱۳) رعد (۱۳) آیه ۱۷.
۱۴) اسراء (۱۷) آیه ۸۱.
۱۵) انبیاء (۲۱) آیه ۱۸.
۱۶) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۷۷.
۱۷) حق و باطل، ص ۵۲.
۱۸) نهج البلاغه، خطبه ۵۰.
۱۹) همان، خطبه ۱۵۷.
۲۰) طه حسین، علی و بنوه، ص ۴۰.
۲۱) میزان الحکمه، ج ۲، ص ۴۷۳.
۲۲) مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه امام علی(ع)، ص ۱۳۳ – ۱۳۷، با تلخیص.
۲۳) حج (۲۲) آیه ۶۲.
۲۴) فصلت (۴۱) آیه ۴۱.
۲۵) نهج البلاغه، خطبه ۱۳۳.
۲۶) همان، خطبه ۱۹۵.
۲۷) همان، خطبه ۱۹۸.
۲۸) همان، خطبه ۱۶.
۲۹) همان، خطبه ۹۷.
۳۰) بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۱۸۷.
۳۱) نهج البلاغه، قصار ۴۲۱.
۳۲) قیامت (۷۵) آیه ۲.
۳۳) مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ج ۱، ص ۳۹۷.
۳۴) انفال (۸) آیه ۲۹.
۳۵) بقره (۲) آیه ۲۸۲.
۳۶) نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
۳۷) همان، خطبه ۵۳.
۳۸) همان، خطبه ۳۸.
۳۹) غررالحکم و دررالکلم، ج ۶، ص ۳۹۷.
۴۰) همان، خطبه ۲۹.
۴۱) همان، خطبه ۱۶.
۴۲) نهج البلاغه، خطبه ۲۰۵.
۴۳) غررالحکم و دررالکلم، ج ۲، ص ۵۰۸.
۴۴) الکافی، ج ۷، ص ۲۵۴.
۴۵) الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۴۲۴.
۴۶) نهج البلاغه، نامه ۵۳.
۴۷) همان، خطبه ۴۲.
۴۸) همان، خطبه ۱۲۷.
۴۹) همان، خطبه ۴۰.
۵۰) همان، خطبه ۵۱.
۵۱) همان، خطبه ۲۰۱.
۵۲) همان، خطبه ۱۴۱.
۵۳) همان، قصار ۳۱.
۵۴) نمل (۲۷) آیه ۱۴.
۵۵) اسراء (۱۷) آیه ۱۰۲.
۵۶) قصص (۲۸) آیه ۳۸.
۵۷) نوح (۷۱) آیه ۷.
۵۸) فصلت (۴۱) آیه ۲۶.
۵۹) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۸.
۶۰) یونس (۱۰) آیه ۴۳.
۶۱) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۸.
۶۲) محمد (۴۷) آیه ۱۲.
۶۳) الکافی، ج ۲، ص ۳۱۵.
۶۴) انفال (۸) آیه ۳۲.
۶۵) علامه امینی، الغدیر، ج ۱، ص ۲۳۹.
۶۶) نساء (۴) آیه ۱۳۵.
۶۷) بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۰۷.
۶۸) الکافی، ج ۷، ص ۴۰۷.
۶۹) بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۸۲.
۷۰) انسان کامل، ص ۲۶۹.
۷۱) نهج البلاغه، نامه ۵۳.
۷۲) همان، نامه ۵۰.
۷۳) میزان الحکمه، ج ۲، ص ۴۶۷.
۷۴) نهج البلاغه، نامه ۴۷.
۷۵) تحف العقول، ص ۴۸۹.
۷۶) غررالحکم و دررالکلم، ج ۲، ص ۴۳۳.
۷۷) میزان الحکمه، ج ۲، ص ۴۷۰.
۷۸) طبقات ابن سعد، ج ۴، ص ۲۲۹.
۷۹) بقره (۲) آیه ۱۵۹.
۸۰) تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۵۵۱.
۸۱) بقره (۲) آیه ۱۴۶.
۸۲) تفسیر نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۱۲.
۸۳) همان.
پرسش
لطفاً تعدادی از آیات و روایات را که در آنها انسان به حقجویی و دریافت حقیقت تشویق شده باشد، بیان کنید؟
پاسخ اجمالی
حقیقتجویی و به دنبال شناخت حق و حقیقت بودن چیزی است که جزو سرشت و فطرت انسان است. این موضوع در قرآن چنین مطرح شده است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون»؛[۱]پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست، این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمىدانند.
این آیه میفرماید دین حنیف؛ یعنى دینى که از تمام کجیها، انحرافات، خرافات و گمراهیها به سوى حقیقت، راستى و درستى متمایل شده است، همان آیین اسلام و همان آیین پاک و خالص خدا است. مجموع این جمله چنین معنا مىدهد که توجه خود را دائماً به سوى آیینى داشته باش که از هر گونه انحراف و کجى خالى است؛ یعنی دین حق است و حق جویی را خداوند در سرشت همه انسانها قرار داده است.[۲]
در منابع حدیثی روایات فراوانی وجود دارد که به موضوع حقجویی پرداخته و انسان را بدان تشویق نموده است. در این فرصت تعدادی از آنها که از سخنان امام علی(ع) بیان میشود:
- «مَنْ جَعَلَ الْحَقَّ مَطْلَبَهُ لَانَ لَهُ الشَّدِیدُ وَ قَرُبَ عَلَیْهِ الْبَعِید»؛[۳]هر کس حقطلبی را سرلوحه کارهایش قرار دهد، سختیها برایش آسان و دور برایش نزدیک میشود.
۲. «مَنْ کَانَ مَقْصَدُهُ الْحَقَّ أَدْرَکَهُ وَ لَوْ کَانَ کَثِیرَ اللَّبْس»؛[۴]هر کس در جستوجوی حق باشد آنرا درخواهد یافت، هر چند حقیقت بسیار پوشیده باشد؛ یعنى هرگاه هدف شخصی در کاری این باشد که آنچه در آن مسئله حق است به آن برسد، آنرا خواهد یافت هر چند پوشیدگى زیاد داشته باشد.
۳. «لَا صَاحِبَ أَعَزُّ مِنَ الْحَق»؛[۵] هیچ همراه و همنشینی عزیزتر از حق نیست. منظور این سخن ترغیب و تشویق به این است که انسان همیشه با حق باشد، و با انجام کارهای باطل از حق جدا نشود.
۴. «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ أَنَارَ سَبِیلَ الْحَقِّ وَ أَوْضَحَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَة»؛[۶] خداى تعالی حق را روشن ساخته و راههای آنرا آشکار کرد، پس بدبختىای است لازم، یا نیکبختىای است پاینده.
منظور این روایت این است که حق تعالى راه حق را روشن و ظاهر کرده، به گونهای که با کوچکترین تلاشی میتوان به آن رسید. و چنین نیست که اشتباهی در آن باشد که به سبب آن، کسى که به حق نرسد معذور باشد. پس هر کس به راه حق نرفت بدبختى ملازم او است و از او جدا شدنی نیست، و هر کس به راه حق رفت سعادت دائمى نصیب او شده است.[۷]
۵. «قَدْ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِطُلَّابِهَا»؛[۸] واضح و روشن است شاهراه حق از براى جویندگان آن؛ یعنى اگر کسى در جستوجوی حق باشد، حقیقت برایش روشن است، و برایش ظاهر مىشود به گونهای که تردید و شبههای برایش باقی نمیماند، و کسى که راه حق را نیابد البته خواهان و جویاى او نبوده است.
[۱]. روم، ۳۰.
[۲]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۶، ص ۴۱۸، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ۱۳۷۴ش.
[۳]. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، درایتى، مصطفى، ص ۶۸، ح ۹۳۸، دفتر تبلیغات، قم، چاپ اول، ۱۳۶۶ ش.
[۴] همان، ح ۹۴۰.
[۵]. همان، ح ۹۲۷.
[۶]. همان، ح ۹۳۰.
[۷]. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، حسینى ارموى محدث، جلال الدین، ج ۲، ص ۵۶۵، دانشگاه تهران، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۶۶ ش.
[۸]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۶۸، ح ۹۳۵.
چهل حديث « حق و باطل »
قرآن کريم :
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَـكْـتُمُوا الْحَقَّ وَ اَ نْتُمْ تَعْلَمونَ؛[سوره بقره، آيه ۴۲]
حق را با باطل مخلوط نكنيد، و حقيقت را با اين كه مى دانيد، پنهان نكنيد.
۱ پيامبر صلي الله عليه و آله: يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّه ُ وَ الشَّيْطانُ وَ الْحَقُّ وَ الْباطِلُ وَالْهُدى وَالضَّلالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَىُّ وَ الْعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ وَ الْعاقِبَةُ وَ الْحَسَناتُ وَ السَّيِّئاتُ فَما كانَمِنْ حَسَناتٍ فَلِلّهِ وَ ما كانَ مِنْ سَيِّئاتٍ فَلِلشَّيْطانِ لَعَنَهُ اللّه ُ؛
اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است وضلالت، رشد است و گمراهى، دنياست و آخرت، خوبى هاست و بدى ها. هر چه خوبىاست از آنِ خداست و هر چه بدى است از آنِ شيطان ملعون است.[كافى، ج ۲، ص ۱۶، ح ۲]
۲ امام على عليه السلام: اَلْحَقُّ طَريقُ الْجَنَّةِ وَ الْباطِلُ طَريقُ النّارِ وَ عَلى كُلِّ طَريقٍ داعٍ؛
حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.[نهج السعادة، ج ۳، ص ۲۹۱]
۳ امام على عليه السلام: ظَـلَمَ الْحَقَّ مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ؛
هر كس باطل را يارى كند، به حق ستم كرده است.[غررالحكم، ح ۶۰۴۱]
۴ امام على عليه السلام: لا يُؤنِسَنَّكَ اِلاَّ الْحَقُّ وَ لا يوحِشَنَّكَ اِلاَّ الْباطِلُ؛
مبادا جز حق، با تو اُنس بگيرد و جز باطل، از تو بهراسد.[نهج البلاغه، از خطبه ۱۳۰]
۵ امام على عليه السلام: اَما اِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ اَرْبَعُ اَصابِـعَ – فَسُئِلَ عَنْ مَعْنىقَولِهِ هذا، فَجَمَعَ اَصابِعَهُ وَ وَضَعَها بَيْنَ اُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ – ثُمَّ قالَ: اَ لْباطِلُ اَنْ تَقولَ: سَمِعْتُوَ الْحَقُّ اَنْ تَقولَ: رَأَيْتُ؛
هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت دربارهمعناى اين فرمايش سؤال شد. امام انگشتان خود را به هم چسباند و آنها راميان گوش و چشم خود گذاشت و آن گاه فرمودند: باطل اين است كه بگويى: شنيدمو حق آن است كه بگويى: ديدم.[نهج البلاغه، از خطبه ۱۴۱]
۶ امام على عليه السلام: فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلى المُرتادينَ وَ لَوْ اَنَّالْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدينَ وَلكِنْ يُوْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌوَ مِنْ هذا ضِغْثٌ؛
اگر باطل با حق درنياميزد، بر حقيقت جويان پوشيده نمى مانَد و اگر حق با باطلآميخته نشود، زبان دشمنان آن بريده مى شود، ليكن مشتى از آن برداشته مى شود ومشتى از اين. (و بدين ترتيب حق و باطل درهم آميخته مى شود و شبهه پيش مى آيد).[نهج البلاغه، خطبه ۵۰]
۷ امام صادق عليه السلام: اَبَى اللّه ُ اَنْ يُعَرِّفَ باطِلاً حَقّا اَبَى اللّه َ اَنْ يَجْعَلَ الْحَقَّ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِباطِلاً لا شَكَّ فيهِ وَ اَبَى اللّه ُ اَنْ يَجْعَلَ الْباطِلَ فى قَلْبِ الْـكافِر الْمُخالِفِ حَقّـا لا شَكَّ فيهِوَ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ هذا هكَذا ما عُرِفَ حَقٌّ مِنْ باطِلٍ؛
خداوند اِبا دارد از اين كه باطلى را حق معرفى نمايد، خداوند اِبا دارد از اين كه حق را در دلمؤمن، باطلى ترديدناپذير جلوه دهد، خداوند اِبا دارد از اين كه باطل را در دل كافر حق ستيز بهصورت حقى ترديدناپذير جلوه دهد، اگر چنين نمى كرد، حق از باطل شناخته نمى شد.[محاسن، ج ۱، ص ۲۷۷]
۸ امام صادق عليه السلام: لا يَسْتَيْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا يَسْتَيقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛
هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل يقين نمى كند.[تفسير العياشى، ج ۲، ص ۵۳، ح ۳۹]
۹ پيامبر صلي الله عليه و آله: اَمّا عَلامَةُ التّائِبِ فَاَرْبَعَةٌ: اَلنَّصيحَةُ لِلّهِ فى عَمَلِهِ وَ تَرْكُ الْباطِلِ وَ لُزومُالْحَقِّ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْخَيْرِ ؛
نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى بهحق و حريص بودن بر كار خير.[تحف العقول، ص ۲۰]
۱۰ امام على عليه السلام: ـ وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ تَفسيرِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ الْجَماعَةِ وَ الْفُرْقَهِ ـ : اَلسُّنَّةُ ـو اللّه ِ ـ سُنَّةُ مُحمِّدٍ صلي الله عليه و آله وَ الْبِدْعَةُ ما فارَقَها وَ الْجَماعَةُ ـ وَ اللّه ِ ـ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْحَقِّ وَ اِنْقَلّوا وَ الْفُرقَةُ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْباطِلِ وَ اِنْ كَثُروا؛
در پاسخ به پرسش از معناى سنّت، بدعت، جماعت و تفرقه فرمودند: به خدا سوگند،سنّت، همان سنّت محمّد صلي الله عليه و آله است و بدعت آنچه خلاف آن باشد و به خدا قسم، جماعت،همدست شدن با اهل حق است هر چند اندك باشند و تفرقه، همدستى با اهل باطلاست هر چند بسيار باشند.[كنزالعمّال، ح ۱۶۴۴]
۱۱ امام على عليه السلام: اَلا وَ مَنْ اَكَلَهُ الْحَقُّ فَاِلَى الجَنَّةِ وَ مَنْ اَكَلَهُ الباطِلُ فَاِلَى النّارِ؛
بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود،به جهنم مى رود.[نهج البلاغه، از نامه ۱۷]
۱۲ امام على عليه السلام: اَلْحَقُّ سَيْفٌ قاطِعٌ عَلى اَهْلِ الْباطِلِ؛
حق، شمشير بُرَّنده اى است بر ضد اهل باطل.[عيون الحكم والمواعظ، ص ۲۸]
۱۳ امام على عليه السلام: قَليلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثيرَ الباطِلِ كَما اَنَّ الْقَليلَ مِنَ النّارِ يُحْرِقُكَثيرَ الْحَطَبِ؛
اندكى حقّ، بسيارى باطل را نابود مى كند، همچنان كه اندكى آتش، هيزم هاىفراوانى را مى سوزاند.[غررالحكم، ح ۶۷۳۵]
۱۴ امام صادق عليه السلام: لَيْسَ مِنْ باطِلٍ يَقومُ بِاِزاءِ الْحَقِّ اِلاّ غَلَبَ الْحَقُّ الْباطِلَ وَ ذلِكَ قَولُهُ:«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدْمَغُهُ…»؛
هيچ باطلى نيست كه در برابر حق بايستد مگر آن كه حق بر باطل چيره مى شود واين سخن خداوند است: «بلكه حق را بر سر باطل مى زنيم كه آن را در هم مى كوبد…».[كافى، ج ۸ ، ص ۲۴۲]
۱۵ پيامبر صلي الله عليه و آله: اَلْـحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تورِثُحُزْنا طَويلاً؛
حق، سنگين و تلخ است و باطل، سبك و شيرين و بسا خواهش و هوا و هوسى كهلحظه اى بيش نمى ماند، اما غم و اندوهى طولانى به دنبال مى آورد.[مكارم الاخلاق، ص ۴۶۵]
۱۶ امام على عليه السلام: اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ وَ ايّاكَ اَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلاوَةِ الباطِلِ؛
تلخى حق را تحمل كن، و مبادا كه فريب شيرينى باطل را بخورى.[غررالحكم، ح ۲۴۷۲]
۱۷ امام كاظم عليه السلام: قُلِ الْحَقَّ وَ اِنْ كانَ فيهِ هَلاكُكَ فَاِنَّ فيهِ نَجاتَكَ… اِتَّقِ اللّه َ وَ دَعِ الْباطِلَوَ اِنْ كانَ فيهِ نَجاتُكَ فَاِنَّ فيهِ هَلاكَكَ؛
حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زيرا كه نجات تو در آن است… تقواى الهىپيشه كن و باطل را فرو گذار هر چند [به ظاهر] نجات تو در آن باشد، زيرا كه نابودى تو درآن است.[تحف العقول، ص ۴۰۸]
۱۸ امام على عليه السلام: عُبيدُاللّه ِ بْنُ اَبى رافِعٍ مَولى رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله اِنَّ الحَروريَّةَ لَمّا خَرَجَتْ وَهُوَ مَع عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ قالوا: لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ، قالَ عَلىٌّ: كَلِمَةُ حَقٍّ اُريدَ بِها باطِلٌ؛
عبيداللّه بن ابى رافع، وابسته پيامبر صلي الله عليه و آله زمانى كه حروريه (خوارج) سر به نافرمانىبرداشتند، او با على بن ابى طالب بود. آنها مى گفتند: داورى جز از آنِ خدا نيست.على عليه السلامفرمودند: اين سخن حقى است براى نيّت باطلى.[كنزالعمّال، ح ۳۱۵۵۶]
۱۹ امام على عليه السلام: اِنَّ مَنْ لا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْباطِلُ وَ مَنْ لا يَسْتَقيمُ بِهِ الْهُدى تَضُرُّهُالضَّلالَةُ وَ مَنْ لا يَنْفَعُهُ الْيَقينُ يَضُرُّهُ الشَّكُّ؛
براستى كه هر كس را حق سود ندهد، باطل زيانش رساند و هر كس به راه هدايتنرود، به كجراهه گمراهى افتد و هر كس يقين، او را سود نبخشد، شكّ زيانش رساند.[تحف العقول، ص ۱۵۲]
۲۰ امام على عليه السلام: اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بِالنّاسِ، وَ لكِنِ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّباعِ مَنِاتَّبَعَهُ وَ الْباطِلَ بِاجْتِنابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ؛
حق و باطل به مردم (و شخصيت افراد) شناخته نمى شوند بلكه حق را به پيروىكسى كه از آن پيروى مى كند بشناس و باطل را به دورى كسى كه از آن دورى مى كند.[امالى طوسى، ص ۱۳۴، ح ۲۱۶]
۲۱ امام على عليه السلام: لا تُقاتِلوا (تَقْتُلوا) الخَوارِجَ بَعْدى، فَلَيسَ مَنْ طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَـأَهُ كَمَنْطَلَبَ الْباطِلَ فَأدْرَكَهُ؛
بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آننرسد، با كسى كه جوياى باطل باشد و به آن دست يابد، يكسان نيست.[نهج البلاغه، از خطبه ۶۱]
۲۲ امام باقر عليه السلام: ما بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ. قيلَ: وَ كَيْفَ ذلِكَ يَابْنَ رَسولِ اللّه ِ؟قالَ: اِنَّ الْعَبْدَ يَعْمَلُ الْعَمَلَ الَّذى هُوَ لِلّهِ رِضا فَيُريدُ بِهِ غَيْرَ اللّه ِ فَلَو اَنَّهُ اَخْلَصَ لِلّهِ لَجاءَهُالَّذى يُريدُ فى اَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ؛
ميان حق و باطل جز كم عقلى فاصله نيست. عرض شد: چگونه، اى فرزند رسولخدا؟ فرمودند: انسان كارى را كه موجب رضاى خداست براى غير خدا انجام مى دهد، درصورتى كه اگر آن را خالص براى رضاى خدا انجام مى داد، زودتر به هدف خود مى رسيدتا براى غير خدا.[محاسن، ج ۱، ص ۲۵۴، ح ۲۸۰]
۲۳ پيامبر صلي الله عليه و آله: ايّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فى دينِ اللّه ِ فَاِنَّ جَماعَةً فيما تَـكْرَهونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌمِنْ فُرْقَةٍ فيما تُحِبّونَ مِنَ الْباطِلِ وَ اِنَّ اللّه َ سُبْحانَهُ لَمْ يُعْطِ اَحَدا بِفُرْقَةٍ خَيْرا مِمَّنْمَضى وَ لا مِمَّنْ بَقىَ ؛
از چند رنگى و اختلاف در دين خدا بپرهيزيد، زيرا يكپارچگى در آنچه حق استولى شما آن را ناخوش مى داريد، از پراكندگى در آنچه باطل است اما خوشايند شمامى باشد، بهتر است. خداى سبحان به هيچ يك از گذشتگان و باقى ماندگان بر اثر تفرقهو جدايى خير و خوبى عطا نكرده است.[نهج البلاغه، از خطبه ۱۷۶]
۲۴ امام على عليه السلام: اَلْكَـيِّسُ صَديقُهُ الْحَقُّ وَ عَدُوُّهُ الْباطِلُ؛
انسان زيرك، دوستش حق است و دشمنش باطل.[غررالحكم، ح ۱۵۲۴]
۲۵ امام على عليه السلام: ثَلاثٌ فيهِنَّ النَّجاةُ: لُزومُ الْحَقِّ وَ تَجَنُّبُ الْباطِلِ وَ رُكوبُ الْجِدِّ؛
نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدنبر مركب جدّيت.[غررالحكم، ح ۴۶۶۱]
۲۶ حضرت مسيح عليه السلام: خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ،كونوا نُقّادَ الْكَلامِ؛
حق را از اهل باطل فراگيريد و باطل را از اهل حق فرا نگيريد. سخن سنج باشيد.[محاسن، ج ۱، ص ۲۲۹، ح ۱۵۹]
۲۷ امام سجاد عليه السلام: اللّهُمَّ اِنّى اَعوذُ بِكَ مِنْ… ايثارِ الْباطِلِ عَلَى الْحَقِّ…؛
خدايا به تو پناه مى برم از اين كه باطل را بر حق ترجيح دهم.[صحيفه سجّاديه، از دعاى هشتم]
۲۸ امام سجّاد عليه السلام: اَللّهُمَّ… وَ اَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمائِرِنا وَ اَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرائِرِنا، فَاِنَّالشُّكوكَ وَ الظُّنونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ وَ مُكَدِّرَةٌ لِصَفْوِ الْمَنائِحِ وَ الْمِنَنِ؛
بار الها… باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها وگمان ها فتنه زايند و بخشش ها و نعمت ها را تيره مى سازند.[صحيفه سجاديه الجامعه، ص ۴۱۰]
۲۹ پيامبر صلي الله عليه و آله: ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ فَقَدِ اسْتَـكْمَلَ خِصالَ الاْيمانِ: اَلَّذى إذا رَضىَلَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطِلٍ وَ اِنْ غَضِبَ لَم يُخرِجْهُ مِنَ الحَقِّ وَ لَو قَدَرَ لَمْ يَتَعاطَ مالَيْسَ لَهُ؛
سه ويژگى است كه در هر كس يافت شود، ويژگى هاى ايمان كامل مى گردد: آن كهوقتى خشنود گردد، خشنودى اش او را به باطل نكشاند و خشمش او را به هنگام خشم،از حق برون نبرد و هر گاه توان يافت، به آنچه از او نيست، دست درازى نكند.[الاصول الستة عشر، ص ۳۵]
۳۰ امام باقر عليه السلام: اِتَّقُوا اللّه َ وَ اسْتَعينوا عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتِهادِ فى طاعَةِ اللّه ِفَاِنَّ اَشَدَّ ما يَكونُ اَحَدُكُمْ اغْتباطا ما هُوَ عَلَيْهِ لَوْ قَدْ صارَ فى حَدِّ الآْخِرَةِ وَ انْقَطَعَتِالدُّنْيا عَنْهُ فَاِذا كانَ فى ذلِكَ الحَدِّ عَرَفَ اَنَّهُ قَدِ اسْتَقْبَلَ النَّعيمَ وَ الْكَرامَةَ مِنَ اللّه ِ وَالْبُشْرى بِالْجَنَّةِ وَ اَمِنَ مِمَّنْ كانَ يَخافُ وَ اَيْقَنَ اَنَّ الَّذى كانَ عَلَيْهِ هُوَ الْحَقُّ وَ اَنَّ مَنْخالَفَ دينَهُ عَلى باطِلٍ هالِكٍ؛
تقواى خدا پيشه كنيد و در راهى كه برگزيده ايد از پارسايى و تلاش در اطاعتفرامين الهى كمك بجوييد، كه اگر چنين كرديد بيشترين غبطه به حال يكى از شماآنگاه خواهد بود كه به سر حدّ آخرت برسد و ارتباط وى از دنيا قطع شده باشد، پسآنگاه كه به چنين منزلگاهى رسيد مى فهمد (مى بيند) كه نعمت و كرامت از طرفخداوند به وى رو نموده و بشارت بهشت به وى داده مى شود و ايمن مى شود از آنچهمى ترسيد و يقين مى كند كه راهش بر حق بوده و هر كس بر خلاف راه او بوده بر باطلىهلاك كننده بوده است.[محاسن، ج ۱، ص ۱۷۷]
۳۱ امام صادق عليه السلام: اِنَّ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ اَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْباطِلِ وَ اِنْنَفَعَكَ وَ اَنْ لا يَجوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ؛
از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو وباطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.[محاسن، ج ۱، ص ۲۰۵]
۳۲ امام صادق عليه السلام: اِنَّ لِلْحقِّ دَوْلَةً وَ لِلْباطِلِ دَوْلَةً وَ كُلُّ واحِدٍ مِنْهُما فى دَوْلَةِصاحِبِهِ ذَليلٌ؛
براستى كه حق را دولتى است و باطل را دولتى، و هر يك از اين دو، در دولت ديگرىذليل است.[كافى، ج ۲، ص ۴۴۷، ح ۱۲]
۳۳ امام صادق عليه السلام: لَنْ تَبْقَى الاَرْضُ اِلاّ وَ فيها عالِمٌ يَعْرِفُ الْحَقَّ مِنَ الباطِلِ؛
هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را ازباطل مى شناسد.[محاسن، ج ۱، ص ۲۳۴]
۳۴ امام صادق عليه السلام: قُلْتُ لاَِبى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام: اُطْعِمُ سائِلاً لا اَعْرِفُهُ مُسْلِما؟ فَقالَ: نَعَمْ اَعْطِمَنْ لا تَعْرِفُهُ بِوِلايَةٍ وَ لا عَداوَةٍ لِلْحَقِّ اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: «و قولوا لِلنّاسِ حُسْنا» ولا تُطْعِمْ مَنْ نَصَبَ لِشَىْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ اَوْ دَعا اِلى شَىْ ءٍ مِنَ الْباطِلِ؛
به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا به فقيرى كه نمى دانم مسلمان است غذا بدهم؟ حضرتفرمود: آرى، به كسى كه نمى دانى دوست است يا دشمن حق، غذا بده؛ زيرا خداوندمى فرمايد: «با مردم به نيكى سخن بگوييد» ولى به كسى كه با حق دشمنى مى كند و يا بهباطلى دعوت مى كند غذا مده.[كافى، ج ۴، ص ۱۳]
۳۵ پيامبر صلي الله عليه و آله: لا يُكْمِلُ الْمُؤمِنُ ايمانَهُ حَتّى يَحتَوىَ عَلى مِائَةٍ وَ ثَلاثِ خِصالٍ:… لايَقْبَلُ الْباطِلَ مِن صَديقِهِ وَ لا يَرُدُّ الْحَقَّ مِنْ عَدُوِّهِ…؛
ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه ۱۰۳ صفت در او باشد:… باطل را از دوستشنمى پذيرد و در مقابله با دشمن، حق را پايمال نمى كند.[بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۳۱۰]
۳۶ امام صادق عليه السلام: كَلامٌ فى حَقٍّ خَيرٌ مِن سُكوتٍ عَلى باطِلٍ؛
سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.[من لا يحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۹۶]
۳۷ امام على عليه السلام: اِتَّقوا خِداعَ الاْمالِ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلِ يَوْمٍ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ بانى بِناءٍ لَمْ يَسْكُنْهُوَ جامِعِ مالٍ لَمْ يأكُلْهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ باطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ اَصابَهُ حَراما وَ احْتَمَلَبِهِ اَثاما؛
از خدعه و حيله آرزوها بپرهيزيد. چه بسيار آرزومندِ روزى كه به آن روز نمى رسد وچه بسيار سازنده اى كه در ساخته اش ساكن نمى شود و چه بسيار جمع كننده مالى كه ازآن استفاده نمى كند و شايد آن مال را از باطل به دست آورده و يا از حق كسى جلوگيرىكرده، تا به آن مال رسيده است و بايد بار همه آن گناهان را به دوش كشد.[غررالحكم، ح ۲۵۶۳]
۳۸ امام على عليه السلام: اَ يُّهَا النّاسُ لَوْ لَمْ تَـتَخاذَلوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنوا عَنْ تَوْهينِالْباطِلِ، لَمْ يَطْمَعْ فيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوىَ عَلَيْكُمْ… ؛
اى مردم! اگر در يارى حق كوتاهى نمى كرديد و در خوار ساختن باطل سستىنمى نموديد، كسانى كه همپايه شما نيستند، در شما طمع نمى كردند و هيچ قدرتى برشما مسلط نمى شد.[نهج البلاغه، از خطبه ۱۶۵]
۳۹ امام على عليه السلام: مَنْ رَكِبَ الْباطِلَ اَذَلَّهُ مَرْكَبُهُ. مَن تَعَدَّى الحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ؛
كسى كه بر باطل سوار شود، مَركبش او را ذليل خواهد كرد. كسى كه از راه حقمنحرف شود راه بر او تنگ خواهد شد.[عيون الحكم والمواعظ، ص ۴۴۴]
۴۰ امام على عليه السلام: نَحْنُ اَقَمْنا عَمودَ الْحَقِّ و هَزَمْنا جُيوشَ الْباطِلِ؛
ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.[عيون الحكم والمواعظ، ص ۴۹۹]