فطرت
آیات قرآن کریم در باب فطرت
آیات فطرت:
سوره نساء آیه ﴿۱۱۹﴾
وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّينَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيغَيرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ يتَّخِذِ الشَّيطَانَ وَلِيا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا ﴿۱۱۹﴾
(ترجمه دو آیه قبل: آنچه غير از خدا ميخوانند، فقط بتهايي است (بيروح)، که هيچ اثري ندارد؛ و (يا) شيطان سرکش و ويرانگر است. (۱۱۷) خدا او را از رحمت خويش دور ساخته؛ و او گفته است: «از بندگان تو، سهم معيني خواهم گرفت! (۱۱۸)) و آنها را گمراه ميکنم! و به آرزوها سرگرم ميسازم! و به آنان دستور ميدهم که (اعمال خرافي انجام دهند، و) گوش چهارپايان را بشکافند، و آفرينش پاک خدايي را تغيير دهند! (و فطرت توحيد را به شرک بيالايند!)» و هر کس، شيطان را به جاي خدا ولي خود برگزيند، زيان آشکاري کرده است.
سوره الروم آیات ﴿۳۰﴾ و﴿ ۳۲ ﴾ و ﴿۳۳﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ.﴿۳۰﴾
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نميدانند!
رفت آن طاووس عرشی سوی عرش چون رسید از هاتفانش بوی عرش مولوی
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۳۲﴾
از كسانى كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پيش آنهاست دلخوش شدند.
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ﴿۳۳﴾
چون مردم را زيانى رسد پروردگار خود را در حالى كه به درگاه او توبه مىكنند مىخوانند و آنگاه كه از جانب خود رحمتى به آنان چشانيد بناگاه دستهاى از ايشان به پروردگارشان شرك مىآورند.
سوره الاعراف آیه ﴿۲۷﴾
يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿۲۷﴾
اى فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيلهاش شما را از آنجا كه آنها را نمىبينيد مىبينند ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمىآورند.
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴿۱۷۲﴾
و (به خاطر بياور) زماني را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري، گواهي ميدهيم!» (چنين کرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطري توحيد بيخبر مانديم)»!
أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳﴾
يا بگوييد: «پدرانمان پيش از ما مشرک بودند، ما هم فرزنداني بعد از آنها بوديم؛ (و چارهاي جز پيروي از آنان نداشتيم؛) آيا ما را به آنچه باطلگرايان انجام دادند مجازات ميکني؟!»
سوره حدید آیه ﴿۸﴾
وَمَا لَكُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۸﴾
چرا به خدا ايمان نياوريد در حالي که رسول (او) شما را ميخواند که به پروردگارتان ايمان بياوريد، و از شما پيمان گرفته است (پيماني از طريق فطرت و خرد)، اگر آماده ايمانآوردنيد.
سوره یس آیه ﴿۶۰﴾ و ﴿۶۱﴾ و ﴿۲۲﴾
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۶۰﴾
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست .
وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿۶۱﴾
و اينكه مرا بپرستيد اين است راه راست.
وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۲﴾
خر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مىيابيد.
فطری بودن توحید
سوره الأنعام﴿۷۹﴾و﴿۱۲﴾ و ﴿۴۰ ﴾
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .﴿۷۹﴾
من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.
قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۲﴾
بگو آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست بگو از آن خداست كه رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده استيقينا شما را در روز قيامت كه در آن هيچ شكى نيست گرد خواهد آورد خودباختگان كسانىاند كه ايمان نمىآورند.
قُلْ أَرَأَيْتُكُم إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿۴۰﴾
گو به نظر شما اگر عذاب خدا شما را دررسد يا رستاخيز شما را دريابد اگر راستگوييد كسى غير از خدا را مىخوانيد.
سوره فاطر ﴿۱﴾
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.﴿۱﴾
سپاس خداى را كه پديدآورنده آسمان و زمين است [و] فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و سهگانه و چهارگانهاند پيامآورنده قرار داده است در آفرينش هر چه بخواهد مىافزايد زيرا خدا بر هر چيزى تواناست .
سوره یس آیه ﴿۶۰﴾ و ﴿۶۱﴾ و ﴿۲۲﴾
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۶۰﴾
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست.
وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿۶۱﴾
و اينكه مرا بپرستيد اين است راه راست .
وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۲﴾
و چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مىيابيد.
( فطری بودن توحید )
سوره لقمان آیات ﴿۲۵﴾ تا ﴿۳۱﴾
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۲۵﴾
اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما خواهند گفتخدا بگو ستايش از آن خداست ولى بيشترشان نمىدانند.
لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿۲۶﴾
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست در حقيقتخدا همان بىنياز ستوده[صفات] است.
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۲۷﴾
و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد سخنان خدا پايان نپذيرد قطعا خداست كه شكستناپذير حكيم است.
مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿۲۸﴾
آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش] يك تن نيست كه خدا شنواى بيناست.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۲۹﴾
آيا نديدهاى كه خدا شب را در روز درمىآورد و روز را [نيز] در شب درمىآورد و آفتاب و ماه را تسخير كرده است [كه] هر يك تا وقت معلومى روانند و [نيز] خدا به آنچه مىكنيد آگاه است.
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿۳۰﴾
اين[ها همه] دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مىخوانند باطل است و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ﴿۳۱﴾
آيا نديدهاى كه كشتيها به نعمتخدا در دريا روان مىگردند تا برخى از نشانههاى [قدرت] خود را به شما بنماياند قطعا در اين [قدرت نمايى] براى هر شكيباى سپاسگزارى نشانههاست.
سوره البقرة آیه ﴿ ۱۶ ﴾
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ﴿۱۶﴾
اين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايتخريدند در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد و هدايتيافته نبودند .
سوره ابراهیم آیه ﴿ ۵ ﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ﴿۵﴾
ودر حقيقت موسى را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] كه قوم خود را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آور و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن كه قطعا در اين [يادآورى] براى هر شكيباى سپاسگزارى عبرتهاست.
سوره الذاریات آیه ﴿ ۵۵ ﴾
وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۵۵﴾
وپند ده كه مؤمنان را پند سود بخشد.
سوره القیامة آیه ﴿ ۱۴ ﴾
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ﴿۱۴﴾
بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.
سوره یونس آیه ﴿ ۲۲ ﴾
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ﴿۲۲﴾
او كسى است كه شما را در خشكى و دريا مىگرداند تا وقتى كه در كشتيها باشيد و آنها با بادى خوش آنان را ببر ند و ايشان بدان شاد شوند [بناگاه] بادى سخت بر آنها وزد و موج از هر طرف بر ايشان تازد و يقين كنند كه در محاصره افتادهاند در آن حال خدا را پاكدلانه مىخوانند كه اگر ما را از اين [ورطه] بر هانى قطعا از سپاسگزاران خواهيم شد
اشعار فطرت
شیخ محمود شبستری
چو صورت بست ازین بس نفس انسان جدا کردش به نطق از جمع حیوان
ز حق نفست بدین ترتیب و مقدار به چندین واسطه آمد پدیدار
ازو بهتر نیامد هیچ موجود ز موجودات او بوده است مقصود
شیخ محمود شبستری
درخت ار چند دارد شاخ و باری حقیقت بار او آید به کاری
حقیقت نفس انسانی چنین است که شاخش آسمان بیخش زمینست
شیخ محمود شبستری
در آن منزل که حاصل گشت کامش به معنی مطمئنه گشت نامش
چو نفست مطمئنه شد به ایمان بدو پیوند وانگه رو به ایقان
شیخ محمود شبستری
تو نفست دل کن و دل را چو جان کن پس آنگه سوی جانان روان کن
برهنه دار تن کوتاه کن دست شکم را گرسنه میدار پیوست
به زیر پای کن نفس و هوا را که تا باشد ببیند دل خدا را
شیخ محمود شبستری
چو نفس تیره روشن کرد انسان نماید اندر او آفاق یکسان
چو انسان گشت اندر نفس کامل شود بر کل موجودات شامل
ز چرخ و انجم و از چار ارکان نموداری بود در نفس انسان
حقیقت دان اگر چه آدم است او چو عارف شد به خود جام جم است او
بدار ای دوست گفت پیر خود پاس نخستین نفس خود را نیک بشناس
که تا در وی ببینی هر دو عالم ز راه صورت و معنی به یک دم
تو نفس خویش را نیکو ندانی به دانستن خدا را چون توانی
شیخ محمود شبستری
مکن بر نعمت حق ناسپاسی که تو حق را به نور حق شناسی
جز او معروف و عارف نیست دریاب ولیکن خاک مییابد ز خور تاب
عجب نبود که ذره دارد امید هوای تاب مهر و نور خورشید
به یاد آور مقام و حال فطرت کز آنجا باز دانی اصل فکرت
«الست بربکم» ایزد که را گفت که بود آخر که آن ساعت «بلی» گفت
در آن روزی که گلها میسرشتند به دل در قصهٔ ایمان نوشتند
اگر آن نامه را یک ره بخوانی هر آن چیزی که میخواهی بدانی
تو بستی عقد عهد بندگی دوش ولی کردی به نادانی فراموش
کلام حق بدان گشته است منزل که یادت آورد از عهد اول
اگر تو دیدهای حق را به آغاز در اینجا هم توانی دیدنش باز
صفاتش را ببین امروز اینجا که تا ذاتش توانی دید فردا
وگرنه رنج خود ضایع مگردان برو بنیوش «لاتهدی» ز قرآنمولوی
مولانا
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
مولانا
پیش ازآن کاین نفس کل درآب وگل معمارشد در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ماهمچون جهان بدجام جان چون آفتاب از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
این نفس مطمئنه خموشی غذای اوست وین نفس ناطقه سوی گفتار میرود
حافظ
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است ….. کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
این موهبت رسید ز میراث فطرتم مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
مولوی
این دل بیقرار را از قدحی قرار ده یا برهان ز فکرتم یا برسان به فطرتم
بشنو از نی چون حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم هر کسی از ظن خود شد یار من
سر من از ناله ی من دور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
مولانا
پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
مولانا
این نفس مطمئنه خموشی غذای اوست وین نفس ناطقه سوی گفتار میرود
….. وین صدف وجود را بخش صفای گوهری یا به تراش نردبان باز کن از فلک دری
وحشی
جایی که بود خاک به سد عزت سرمه با خاک من آمیخته خونابه حسرت
میلم همه جاییست که خواری همه آنجاست وحشی نرود از در جانان به صد آزار
بیقدر تر از خاک رهم، عزتم اینست زین آب سرشتند مرا ، طینتم اینست
با خصلت ذاتی چه کنم فطرتم اینست در اصل چنین آمدهام ، خصلتم اینست
خاقانی
به آب خرد سنگ فطرت بگردان کزین تیزتر آسیائی نیابی
اوحدی
اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
خواجوی کرمانی
ای غره ماه از اثر صنع تو غرا نوک قلم صنع تو در مبدا فطرت
تا از دم جان پرور او زنده شود خاک خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
طفل بود در نظر پیر عشق دل چه بود مخزن اسرار شوق
هر که ندارد خبری از سماع دم بدم از گوشهٔ میدان جان
دایهٔ فطرت مگر آمیختست
….. وی طره شب از دم لطف تو مطرا انگیخته برصفحهٔ کن صورت اشیا
در کالبد باد دمی روح مسیحا آلا ملک العرش تبارک و تعالی
هرکه نگردد سپر تیر عشق جان که بود شارح تفسیر عشق
کی شنود زمزمهٔ زیر عشق میشنوم نعرهٔ تکبیر عشق
خون من سوخته با شیر عشق
صائب تبریزی
ا گر چه در بلندی فطرت یگانهایم درگلشنی که خرمن گل میرود به باد
از ما مپرس حاصل مرگ و حیات را صد پله خاکسارتر از آستانهایم
در فکر جمع خار و خس آشیانهایم در زندگی، به خواب و به مردن، فسانهایم
رشته جان بر جگرت بسته اند گوهر تن بر کمرت بسته اند
« نظامی ، خمسه ، مخزن الاسرار »
سخنان بزرگان درباره فطرت
امام خمينى قدس سره: مقصود از فطرت الهى كه خداى تعالى مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتى است كه خلق را بر آن قرار داده كه از لوازم وجود آنها و از چيزهايى است كه در اصل خلقت، خميره آنها بر آن مخمر شده است. فطرت الهى از الطافى است كه خداى تعالى آن را به انسان اختصاص داده و ديگر موجودات يا اصلاً داراى اين گونه فطرت هايى كه ذكر مى شود نيستند يا ناقص اند و يا بهره كمى از آن دارند (امام خمينى، ۱۳۶۸، ص ۱۵۳).
علّامه طباطبائى: فطرت اساس و بنا، نوع و به معناى ايجاد و ابداع مى باشد. فطرت بر گونه خاصى از آفرينش دلالت دارد؛ يعنى طبق اين فطرت يا آفرينش خاص، انسان به سوى شيوه خاصى از زندگى، با غايتى مشخص، گرايش داشته و به سمت آن هدايت شده است. مراد از اين شيوه خاص همان دين الهى است (طباطبائى، ۱۴۱۷ق، ج ۱۶، ص ۱۸۶). فطرت انسان، امرى بالقوه است كه اگر تحت شرايط خاصى قرار بگيرد از مرحله قوه و استعداد درآمده و در جهت شناخت عقايد حق و اعمال صالح به مرحله فعليت مى رسد (همان، ج ۷، ص ۲۷۰).
علّامه جعفرى: فطرت عبارت است از جريان طبيعى و قانونى نيروهايى كه در انسان به وجود مى آيد. بنابراين، براى هريك از نيروهاى غريزى و مغزى و روانى، فطرتى وجود دارد كه جريان طبيعى و منطقى آن نيرو مى باشد (جعفرى، ۱۳۶۸، ص ۱۴۱).
آيت اللّه جوادى آملى: فطرت به معنى سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و امر فطرى يعنى آنچه كه نوع آفرينش انسان، اقتضاى آن را داشته و مشترك بين همه انسان هاست (جوادى آملى، ۱۳۸۴، ص ۲۴). انسان در هنگام تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و چنانچه از عقل و شرع تبعيت كند فطرتش شكوفا شده و به فعليت مى رسد (همان، ص ۱۴۴). فطرت، كه همان بينش شهودى انسان به هستى و گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به خداوند است، نحوه خاصى از آفرينش است كه حقيقت آدمى به آن نحو، سرشته شده و جان انسانى به آن شيوه خلق شده است (همان، ص ۲۵).
آيت اللّه مصباح: چيزى را فطرى مى گوييم كه نوع خلقت انسان، اقتضاى آن را داشته باشد و خدادادى و كمابيش مشترك بين همه افراد انسان باشد و ازاين رو، شامل همه بينش ها و گرايش هاى خدادادى انسان شود (مصباح، ۱۳۸۶، ص ۳۶). آنچه در اين بين مشترك است اين است كه فطرت آفرينش ويژه انسان است و مشترك در ميان همه انسان هاست.
آیت الله مکارم شیرازی: خداوند معارف توحيدى را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانى اگر با اين فطرت دست نخورده پرورش يابد و آموزش هاى نادرست، او را منحرف نسازد، در سايه فطرت الهى به نيكى ها و حق و عدالت پايبند خواهد بود (مكارم شيرازى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۲۱۵).
افلاطون: روح انسان پیش از تولّد و تعلّق به جسم، در عالم مثل نسبت به همه چیز آگاه شدهاست و جسم و مادیات همچون حجابی میان او و دانستههایش هستند، و یادگیری در این جهان، درواقع یادآوری دانستههایی است که در «عالم مُثُل» کسب و در این عالم فراموش کردهاست. (افلاطون. دوره آثار. ترجمهٔ محمدحسن لطفی. تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۷. ج ۲، صص ۳۶۶-۳۸۹.)
رنه دکارت: تصورات، توهم خدا، کمال و قضایای ریاضی و همه دانستههای انسان فطریاند و تجربه و حس (که آنرا عامل خطای فکر میداند) در حصول این دانستهها نقشی نداشتهاست. (سید محمد رضا موسوی فراز، سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۱۸۱.)
ایمانوئل کانت: برخی از دانستهها -که در دیدگاهش لازمهٔ ساختمان ذهن است و بهواسطه آن میتوان دربارهٔ قضیهها حکم داد- ممکن نیست از راه حس و تجربه حاصل شده باشند و بهعبارتی فطریاند. (پیشین، فطرت، ص ۴۹)
کارل گوستاو یونگ: وی پیرامون فطری بودن دین میگوید: «این واقعیتیست که برخی افکار تقریباً در همه جا و همه زمانها یافت میشوند و حتی میتوانند خودبهخودی ایجاد شوند؛ یعنی مطلقاً بدون این که از جایی به جای دیگر سرایت کنند یا سینهبهسینه منتقل شدهباشند. این افکار ساختهوپرداخته انسانها نیستند». (کارل گوستاو یونگ. روانشناسی و دین. ترجمهٔ فؤاد روحانی. چاپ سوم. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۷۰. ص ۱ به بعد.)